بایستنیفرهنگ فارسی عمیدواجب؛ لازم: ◻︎ بگفتند کز ما تو داناتری / به بایستنیها تواناتری (فردوسی۲: ۱۹۶).
بایستنیلغتنامه دهخدابایستنی . [ ی ِ ت َ ] (ص لیاقت )چیز لازم . آنچه مورد حاجت است . لازم . واجب . (ناظم الاطباء). مورد نیاز. مورد احتیاج . شایستنی : ز بایستنی هرچه در گنج بودز دینار و ز گوهر نابسود. فردوسی .بگفتند کز ما تو داناتری <br
باشتینیلغتنامه دهخداباشتینی . (اِخ ) زیدبن علی باشتینی از اعقاب سیدابوالفضل بغدادی از سادات باشتینی بود. رجوع به تاریخ بیهق ، چ بهمنیار ص 64 شود.
بوستانیلغتنامه دهخدابوستانی . (ص نسبی ) منسوب به بوستان است : ای سرو بلند بوستانی در پیش درخت قامتت پست . سعدی .رجوع به بوستان و بستانی شود. || (اِ) نوعی از شمشیر یمانی است : چهارم آنکه ساده باشد و اندک مایه اث
باستانیلغتنامه دهخداباستانی . (ص نسبی ) قدیم . کهن . عتیق . دیرینه . قدیمی : بکوه اندرون مانده ای دیر گاهی بسنگ اندرون بوده ای باستانی . فرخی .بدان خانه ٔ باستانی شدم به هنجار چون آزمایشگری . منوچهری .<br