برآساییدنلغتنامه دهخدابرآساییدن . [ ب َ دَ ](مص مرکب ) برآسودن . آرام و قرار گرفتن : مگر زو برآساید این بوم و بربفّر تو ای مرد پیروزگر.فردوسی .اگر پیل تن را بچنگ آوری زمانه برآساید از داوری . فردوسی .چو
برگشادنلغتنامه دهخدابرگشادن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . باز کردن . رجوع به گشادن شود : چو آمد بر کاخ کاوس شاه خروش آمد و برگشادند راه . فردوسی .چو بر تخت بنشست پیروز و شاددر گنجهای کهن برگشاد. <p class="author"
برپاشیدنلغتنامه دهخدابرپاشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) پاشیدن : گر سرکه چکاندت کسی بر ریش برپاش تو بر جراحتش پلپل . ناصرخسرو.رجوع به پاشیدن شود.
تمتحلغتنامه دهخداتمتح . [ ت َ م َت ْ ت ُ ] (ع مص ) برآسودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برآسودن شتر بر دستهای خود در رفتار. (از اقرب الموارد).
فارغ ماندنلغتنامه دهخدافارغ ماندن . [ رِ دَ ] (مص مرکب ) بیکار ماندن . از کار برآسودن . رجوع به فارغ شود.
استرواحفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) آسایش جستن . 2 - (مص ل .) آسایش یافتن ، برآسودن . 3 - بو گرفتن ، گندیدن .
اراحهفرهنگ فارسی معین(اِ حَ یا حِ) [ ع . اراحة ] 1 - (مص ل .) آسودن ، برآسودن . 2 - (مص م .) راحت رسانیدن ، آسایش دادن . 3 - حق به حق دار دادن ، رو کردن حق کسی را.