بشاعتلغتنامه دهخدابشاعت . [ ب َ ع َ ] (از عربی ، مص ) مأخوذ از تازی ، بی طعم شدن طعام . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بی مزه شدن . (آنندراج ). و رجوع به بشاعة شود.
سرپل ساحلیbeachheadواژههای مصوب فرهنگستانمنطقۀ مشخصی از ساحل دشمن که چنانچه تصرف و نگهداری شود پیاده کردن افراد و وسایل را در ساحل امکانپذیر میکند و فضای رزمایشی لازم برای عملیات طرحریزیشده به ساحل را فراهم میسازد
بساعتلغتنامه دهخدابساعت . [ ب ِ ع َ ] (ق مرکب ) در ساعت . فوراً : چو دید طلعت نورانی بهشتی توکند بساعت بر هستی خدای اقرار. مسعودسعد.وگرنه هیبت آن تیغ اژدها پیکرکند بساعت زنار بر میانش تار. مسعودسعد.<br
ساعت بساعتلغتنامه دهخداساعت بساعت . [ ع َ ب ِ ع َ ] (ق مرکب ) ساعتی بعد ازساعتی . ساعت تا ساعت . || دم بدم . (استینگاس ). لحظه بلحظه . هردم . هرلحظه . پیوسته : مطربان ساعت بساعت برنوای زیر و بم گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه . منوچهری .
تبشعلغتنامه دهخداتبشع. [ت َ ب َ ش ش ُ ] (ع مص ) بَشَع. (قطر المحیط). بشاعت نمودن . (از قطر المحیط). رجوع به بَشَع و بشاعت شود.
دبشیلغتنامه دهخدادبشی . [ دِ ] (حامص ) چگونگی دبش . صفت دبش . قبض و آن یکی از طعمهای نه گانه است . بشاعت .
عفوصةلغتنامه دهخداعفوصة. [ ع ُ ص َ ] (ع اِمص ) تلخی و تندی مزه . (منتهی الارب ). مرارت و قبض که بلعیدن بدانها سخت شود، و هر گاه با هم باشد «بشاعت » شود. (از اقرب الموارد). رجوع به عفص و عفصی و عفوصت شود.
عفوصتلغتنامه دهخداعفوصت . [ ع ُ ص َ ] (ع اِمص ) دهان فراز هم کشیدن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عفوصة. گسی . تلخی . زمختی . مزه ٔ هر چیز زمخت و قابض . (ناظم الاطباء). قبض . بشاعت . دندی . عفصی : درحلق عفوصتی بیاید چنانکه گوئی مازو خورده است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به
طعوملغتنامه دهخداطعوم . [ طُ ] (ع اِ) ج ِ طَعْم . مزه ها. (از منتهی الارب ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: حکما گفته اند طعوم (مزه ها) بر دوگونه اند: بسیط و مرکب . و مزه های بسیط نُه قسم اند که از ضرب سه در سه حاصل آیند زیرا فاعل یا گرم و یا سرد و یا معتدل است ، و قابل نیز یا لطیف و یا کثیف