بوقلغتنامه دهخدابوق . (ع اِ) باطل و دروغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بوقه شود.
بوقلغتنامه دهخدابوق . (ع اِ) سفیدمهره باشد و آن چیزی است که حمامها و آسیاها و هنگامه ها نوازند. (برهان ). نای است بزرگ که نوازند. ج ، ابواق و بیقان . نای مانندی که آسیابانان دمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). صور. (مهذب الاسماء). کرنای . (دهار). شبور. (دهار). بوری . (زم
بوقلغتنامه دهخدابوق . [ ب َ ] (ع مص ) بدی و خصومت آوردن . || رسیدن قوم را داهیه ٔ سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داهیه به کسی رسیدن . (المصادر زوزنی ). || دزدیدن مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پیدا شدن از غیب : باق بک
بوقلغتنامه دهخدابوق . [ بو / ب َ ] (ع ص ) کسی که پوشیدن راز نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
بوق دندهعقبback-up alarm/ back up alarm, back-up horn, reversing warning signal, reversing bleeperواژههای مصوب فرهنگستاندر برخی از خودروها، بوقی ناپیوسته که در حالت دندهعقب برای هشدار دادن به عابران پیاده یا دیگر رانندگان به صدا درمیآید
چبوقلغتنامه دهخداچبوق . [ چ ِ ] (ترکی ، اِ) آبریز و میزاب . || چپق که در آن توتون ریخته میکشند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپق شود.
بیوکلغتنامه دهخدابیوک . [ ب ُ ] (اِ) بمعنی عروس ، امروز هم درمازندران متداول است ، چنانکه زن نوشوی کرده را گاهی بیوک ِ آقا و گاه عروس آقا گویند. (یادداشت مؤلف ).- نوبیوک ؛ نوعروس : بس عزیزم بس گرامی سال و ماه اندرین خانه بسان نوبیو
بوقانلغتنامه دهخدابوقان . (اِ) نوعی از سرخ رنگ میباشد. (آنندراج ). || حشرات سرخی که در هوا مدت فصل باران پیدا میگردند. (ناظم الاطباء).
بوقانلغتنامه دهخدابوقان . (اِ) نوعی از سرخ رنگ میباشد. (آنندراج ). || حشرات سرخی که در هوا مدت فصل باران پیدا میگردند. (ناظم الاطباء).
بوق ترکیلغتنامه دهخدابوق ترکی . [ ق ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی بوق است : و سخن تفاخر و حدیث تفوق از کثرت خیل و حشم و تبع و خدم ... به حیثیتی میراند که در بوق ترکی نمی گنجد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
بوق زدنلغتنامه دهخدابوق زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) از عالم سرنا زدن و نای زدن . (آنندراج ). نواختن بوق . (فرهنگ فارسی معین ) : چون بوق زدن باشد در گاه هزیمت مردی که جوانی کند اندر گه پیری . (از قابوسنامه ).در هزیمت چون زنی بوق ار بجای
دبوقلغتنامه دهخدادبوق . [ دَب ْ بو ] (ع اِ) بازی است معروف . (منتهی الارب ). نوعی بازیست : خلیفة یزنی بعمامة یلعب بالدبوق و الصولجان (آیا مصحف یا معرب دبوس نیست ؟). (یادداشت مؤلف ).
خبوقلغتنامه دهخداخبوق . [ خ َ ] (ع ص ) امراة خبوق ؛ زن که عندالجماع از شرمش آواز برآید . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جیهبوقلغتنامه دهخداجیهبوق . [ ج َ هََ ] (ع اِ) سرگین موش . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). فضله ٔ موش . رجوع به جیهنور شود.
چبوقلغتنامه دهخداچبوق . [ چ ِ ] (ترکی ، اِ) آبریز و میزاب . || چپق که در آن توتون ریخته میکشند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپق شود.