ترادفلغتنامه دهخداترادف . [ ت َ دُ ] (ع مص ) یار یکدیگر و پی یکدیگر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تعاون . (اقرب الموارد) (المنجد). || مناکحت نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تزویج هر یک از دو دوست زنی را از کسان خود بدیگری . (از اقرب الموارد). || پیاپی شدن . (زوزنی ) (دهار) (منتهی
ترادففرهنگ فارسی عمید۱. هممعنی بودن دو کلمه؛ مترادف بودن.۲. [قدیمی] ردیف هم شدن؛ پیاپی شدن.۳. [قدیمی] ردیف یکدیگر شدن در سواری.
ترادیفلغتنامه دهخداترادیف . [ ت َ ] (ع اِ) قرینه ها، یعنی دو چیز یا بیشتر که با هم مشابه باشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
تردیفلغتنامه دهخداتردیف . [ ت َ ] (ع مص ) از پس درآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). از پی درآوردن . (زوزنی ). پس ِ خود سوار کردن کسی را. (آنندراج ). از پی درآمدن . (دهار).
مترادفلغتنامه دهخدامترادف . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) در پی دیگری سوار شونده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که پس دیگری سوار شود. (ناظم الاطباء). || پی در پی . (غیاث ) (آنندراج ). متوالی و پی در پی و قطع نشده از عقب دیگری . (ناظم الاطباء). پیاپی . پشت سرهم : و به سبب دوری آن (فاص
اسم مترادفلغتنامه دهخدااسم مترادف . [ اِ م ِ م ُ ت َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به اسماء مترادفه شود.
مترادففرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) کلمهای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد؛ هممعنی.۲. (ادبی) قافیهای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد، مانندِ «سَرد» و «فَرد».۳. [قدیمی] چیزی که ردیف چیز دیگر واقع میشود؛ ردیف هم؛ پیدرپی.
علی الترادفلغتنامه دهخداعلی الترادف . [ ع َ لَت ْ ت َ دُ ] (ع ق مرکب ) پیاپی . پی درپی . متوالیاً. پشت سر هم . ریسه . بدنبال هم . برپی هم . یکی پس از دیگری : علی الترادف والتوالی کترادف الایام و اللیالی . (سندبادنامه ص 178).