تکفللغتنامه دهخداتکفل . [ ت َ ک َف ْ ف ُ ] (ع مص ) پایندانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از زمخشری ). پذیرفتار کسی گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ضامن و متعهد چیزی شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کفالت کردن . (ناظم الاطباء). پذیرفتاری . (زمخشری ): تکفلت با
تکفلفرهنگ فارسی عمید۱. کفایت کردن.۲. کفیل شدن؛ متعهّد شدن؛ بهعهده گرفتن؛ عهدهدار امری یا کاری شدن.
تکفلفرهنگ مترادف و متضاد۱. تعهد، تقبل، ضمان ۲. کفالت، سرپرستی ۳. کفالت کردن، کفیل شدن، متعهد شدن، پایندانی کرن، بهعهدهگرفتن
تقفیللغتنامه دهخداتقفیل . [ ت َ ] (ع مص ) خشک شدن پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قفل کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). قفل نمودن در را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || نگه داشتن چیزی . || فراهم آوردن گندم و مانند آن را.
تکفیللغتنامه دهخداتکفیل . [ ت َ ] (ع مص ) پایندانی فرا کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). کسی را پذیرفتاری کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پذیرفتاری دادن و پذیرانیدن و تیمارداری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکفل شود.
تکفل کردنلغتنامه دهخداتکفل کردن . [ ت َ ک َف ْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کفالت کردن .در عهده گرفتن . پذیرفتاری کردن : و مالی خطیر در صحبت تو حمل فرموده می آید تا هر نفقه و مؤونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 30) که من
تکفل کردنلغتنامه دهخداتکفل کردن . [ ت َ ک َف ْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کفالت کردن .در عهده گرفتن . پذیرفتاری کردن : و مالی خطیر در صحبت تو حمل فرموده می آید تا هر نفقه و مؤونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 30) که من
تکفل کردنلغتنامه دهخداتکفل کردن . [ ت َ ک َف ْ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کفالت کردن .در عهده گرفتن . پذیرفتاری کردن : و مالی خطیر در صحبت تو حمل فرموده می آید تا هر نفقه و مؤونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 30) که من
متکفللغتنامه دهخدامتکفل . [ م ُ ت َ ک َف ْ ف ِ ] (ع ص ) ضامن ومتعهد. (غیاث ). ضامن و متعهد و پذیرفتار کسی گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ضامن و متعهد و کفیل و آن که پذیرفتاری از کسی میکند. پرستار و پذیرفتار و عهده دار. (ناظم الاطباء) : و استاد