ثغورلغتنامه دهخداثغور. [ ث ُ ] (اِخ ) نام آن قسمت از بلاد شام است که نزدیک بقلمرو روم بوده . (مفاتیح العلوم ). و آنرا ثغورالروم نیز گفته اند. (الجماهرص 48). || ثغورالجزیره . نام شهرهائی و شهرکهائی است ثغر بر روی رومیان و از شامند ولکن بجزیره باز خوانند و از آ
ثغورلغتنامه دهخداثغور. [ ث ُ ] (ع اِ) ج ِ ثغر. پیشینیان (از دندان ). || سرحدها ودربندها میان کفر و اسلام : که بدیشان خللها را دریابد و ثغور را استوار کند. (تاریخ بیهقی ).بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم در این نقاب و ثغور. مسعود سعد (دیوا
تیغورلغتنامه دهخداتیغور. [ وَ ] (ص مرکب ) تیغدار. شمشیرزن : بسته و خسته روند تیغوران پیش اوبسته به شست سبک خسته به گرزگران .خاقانی .
تغورلغتنامه دهخداتغور. [ ت َ ] (ع مص ) کمیز انداختن سگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || باران ریختن ابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برجهیدن خون از رگ . برجستن آب از درز مشک . (منتهی الارب ).
تغورلغتنامه دهخداتغور. [ ت َ غ َوْ وُ ] (ع مص ) چشم دور فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). چشم به گودی فروشدن : تغور ظاهر العین ؛ دخل فی الرأس . (از ذیل اقرب الموارد). || به غور آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تغویرلغتنامه دهخداتغویر. [ ت َغ ْ ] (ع مص ) به غور شدن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به غور آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || در زمین فروشدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رفتن آب در زمین و فرورفتن در آن . (از اقرب الموارد). || فروشدن آفتا
اصحاب ثغورلغتنامه دهخدااصحاب ثغور. [ اَ ب ِ ث ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرزبانان . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 395، و اصحاب اطراف شود.
اصحاب ثغورلغتنامه دهخدااصحاب ثغور. [ اَ ب ِ ث ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرزبانان . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 395، و اصحاب اطراف شود.
چاو پارهلغتنامه دهخداچاو پاره . [ رَ ] (اِخ ) نام موضعی از ثغور روم . نام محلی از ثغور روم که زادگاه ابوعبداﷲ صوفی همدانی بوده است . آبادیی از ثغور روم که ابوعبداﷲ صوفی همدانی از آنجاست .
نظریۀ التزام سیاسیtheory of political obligationواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای در تبیین حدود و ثغور تبعیت شخص ازلحاظ اخلاقی از دولت یا حکومت
مثغورلغتنامه دهخدامثغور. [ م َ ] (ع ص ) دندان فتاده . (مهذب الاسماء). کودکی که دندان شیر او بیفتد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کودک دندان افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دهان صدمه خورده و کوفته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
اصحاب ثغورلغتنامه دهخدااصحاب ثغور. [ اَ ب ِ ث ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرزبانان . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 395، و اصحاب اطراف شود.