تمتملغتنامه دهخداتمتم . [ ت ُ ت ُ ] (اِ) قطاس باشد و آن دم گاو کوهی است که سپاهیان آن را از نیزه و علم آویزند و بر گردن اسب بندند. (برهان ) (ناظم الاطباء). غژغاو را گویند که به ترکی قطاس خوانند و آن دم گاو کوهی است که در ختا و ترکستان پیدا شود و سپاهیان آن را از نیزه و علم و طوق آویزند و به ج
تمتمدیکشنری عربی به فارسیمن من , غرغر , لند لند , سخن زير لب , من من کردن , جويده سخن گفتن , غرغر کردن
تمتمفرهنگ فارسی عمیدمنگولهای که از موهای دم غژغاو درست میکردند و سپاهیان آن را از نیزه و علم میآویختند یا بر گردن اسب میبستند؛ پرچم.
طمطملغتنامه دهخداطمطم . [ طِ طِ ] (ع ص ) رجل ٌ طمطم ؛ مرد سخن ناسره گوی . خلاف فصیح . رجل طمطمی .(منتهی الارب ). مرد غیرفصیح که زبانش درست نباشد. (منتخب اللغات ). بسته زبان . ج ، طماطم . (مهذب الاسماء).
ثمثمةلغتنامه دهخداثمثمة. [ ث َ ث َ م َ ] (ع مص ) پوشیدن سر آوند. || بازماندن و بحال خود گذاشتن . ترویح قلیل ، یقال : ثمثموا بنا ساعة. || نیکو ناکرده شدن کار. || آویختن مشک را از ستون تا شیر در آن ریزند. || دو تا شدن و برگردیدن . یقال : هذا سیف ٌ لایثمثم فَصله ؛ أی لاینثنی اذا ضُرب َ به و لایر
برقةلغتنامه دهخدابرقة. [ ب َ ق َ / ب ُ ق َ ] (اِخ ) نام مواضع بسیار است در دیار عرب و از آنجمله است :برقة احجار. برقة احدب . برقة احزم . برقة احواز.برقة احوال . برقة ارمام . برقة اروی . برقة اطلم . برقة اعیار. برقة اقعی . برقةالاثماد. برقةالاجاول . برقةال
شکاریلغتنامه دهخداشکاری . [ ش ِ ] (ص نسبی ) هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار. آنچه در شکار بکار رود، چون : باز شکاری ، سگ شکاری ، اسب شکاری ، تفنگ شکاری . هر چیز منسوب و متعلق به شکار و نخجیر، مانند سگ و باز و اسب و جز آن . (ناظم الاطباء) : به منبر کی رود هرگز س
ثمثمةلغتنامه دهخداثمثمة. [ ث َ ث َ م َ ] (ع مص ) پوشیدن سر آوند. || بازماندن و بحال خود گذاشتن . ترویح قلیل ، یقال : ثمثموا بنا ساعة. || نیکو ناکرده شدن کار. || آویختن مشک را از ستون تا شیر در آن ریزند. || دو تا شدن و برگردیدن . یقال : هذا سیف ٌ لایثمثم فَصله ؛ أی لاینثنی اذا ضُرب َ به و لایر
تثمثملغتنامه دهخداتثمثم . [ ت َ ث َ ث ُ ] (ع مص ) متوقف شدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درنگ کردن . (شرح قاموس ). توقف . (از قطر المحیط) (تاج العروس ج 8 ص 319). || سخن گفتن . تکلم . (تاج العروس ایضاً). تکلم .
عثمثملغتنامه دهخداعثمثم . [ ع َ ث َ ث َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر و بخاطر گران رفتن وی آن را بدین نام خوانند. || (ص ) شتر سخت اندام دراز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).