جمعیدیکشنری فارسی به انگلیسیcollaborative, collective, collectively, concerted, corporate, mass , multiple, plural, team, united, universal
جمحیلغتنامه دهخداجمحی . [ ج ُ م َ حی ی ] (اِخ ) محمدبن سلام بن عبداﷲ، مکنی به ابوعبداﷲ. از ادیبان و دانشمندان بزرگ است . احمدبن حنبل و ثعلب نحوی نزد وی تحصیل مراتب علمی کرده اند. او راست : کتاب طبقات الشعراء. این کتاب در مصر به سال 1920 م . به چاپ رسیده است .
جمعلغتنامه دهخداجمع. [ ج َ ] (ع اِ) رستاخیز. قیامت . (منتهی الارب ).- یوم الجمع ؛ روز قیامت . (از اقرب الموارد).- یوم ُ جمع ؛ روز عرفه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).- ایام جمع ؛ ایام مِنی ̍. (منتهی الارب
جمعیتلغتنامه دهخداجمعیت . [ ج َ عی ی َ ] (ع مص ) انجمن شدن . گرد هم آمدن . || (اِمص ) همگروهی . || (اِ) گروه . || مردم بسیار که در جایی گرد آیند. || سکنه ٔ یک ده ، شهر، ایالت و کشور. || انجمن . (فرهنگ فارسی معین ).
جمعیتفرهنگ فارسی عمید۱. (جغرافیا) مردم یا موجودات زندهای که در یک جا گرد آمده باشند.۲. گروهی از مردم؛ انبوهی از مردم.۳. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] آسودگی خاطر.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] فراهم آمدن و مجتمع شدن؛ متحد گشتن.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] معاشرت؛ همنشینی.
جمعیتpopulationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد یک گونه که در مکان و شرایط معین زندگی میکنند و با سایر گروههای آن گونه تفاوت دارند
جمعیتشناسیdemographyواژههای مصوب فرهنگستانمطالعة آماری جوامع انسانی با توجه به مشخصههایی مانند زادومرگ، مهاجرت و اشتغال
جمعیتلغتنامه دهخداجمعیت . [ ج َ عی ی َ ] (ع مص ) انجمن شدن . گرد هم آمدن . || (اِمص ) همگروهی . || (اِ) گروه . || مردم بسیار که در جایی گرد آیند. || سکنه ٔ یک ده ، شهر، ایالت و کشور. || انجمن . (فرهنگ فارسی معین ).
جمعیتفرهنگ فارسی عمید۱. (جغرافیا) مردم یا موجودات زندهای که در یک جا گرد آمده باشند.۲. گروهی از مردم؛ انبوهی از مردم.۳. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] آسودگی خاطر.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] فراهم آمدن و مجتمع شدن؛ متحد گشتن.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] معاشرت؛ همنشینی.
جمعیتpopulationواژههای مصوب فرهنگستانگروهی از افراد یک گونه که در مکان و شرایط معین زندگی میکنند و با سایر گروههای آن گونه تفاوت دارند
جمعیت بازوییarm populationواژههای مصوب فرهنگستانستارههای جوانی که در بازوهای مارپیچی کهکشانها جمع شدهاند
جمعیت باکتریاییbacterial populationواژههای مصوب فرهنگستانتعداد یاختههای هر نسل از یک باکتری که دو برابر تعداد نسل قبل است
دسته جمعیلغتنامه دهخدادسته جمعی . [ دَ ت َ / ت ِ ج َ ] (ق مرکب ) همه باهم .متحدانه . جمعاً. همگی . همگروه . همگان . همگی باهم .
ابوابجمعیلغتنامه دهخداابوابجمعی . [ اَب ْ ج َ ] (اِ مرکب ) دخل ها و دریافت های صاحب جمعی . وصولیهای مادرحسابی . مأخوذیهای محصل خراج و مانند آن .
ابواب جمعیفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه از درآمد یا اموال که در اختیار کسی است.۲. (اسم، صفت نسبی) مجموعۀ کارکنان زیر فرمان یک نفر یا یک سازمان.
خودعکس جمعیgroup selfieواژههای مصوب فرهنگستانخودعکسی که با دو یا چند نفر گرفته میشود و معمولاً برای آنکه نفرات بیشتری را پوشش دهد از تصویر افراد در آینه عکس گرفته میشود