حیرانلغتنامه دهخداحیران . (ع ص ) (عقرب الَ ...) سرمای سخت بدان جهت که گزند میرساند کره اشتران را. (ناظم الاطباء). عقرب زمستان که گزند میرساند شتربچه ها را. (اقرب الموارد).
حیرانلغتنامه دهخداحیران . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان . درپانزده هزارگزی شمال خاور شوسه ٔ همدان بملایر. دارای 580 تن سکنه است . محصولاتش غلات ، لبنیات و انگور است . اهالی به کشاورزی ، گله داری ، صنایع دستی زنان و قالی باف
حیرانلغتنامه دهخداحیران . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل در مسیر شوسه ٔ آستارا به اردبیل دارای 2200 تن سکنه است . محصولاتش غلات و حبوبات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. دارای راه شوسه است و یک باب دبستان دارد. (محل
حیرانلغتنامه دهخداحیران . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. در 12هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. دارای 233 تن سکنه است . محصولاتش غلات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. راه آن مالرو اس
حیرانلغتنامه دهخداحیران . [ ح َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان خرمشهر است . این دهستان از هفت قریه کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3500 تن است . قراء مهم دهستان حیران عبارتند از: دربند که باختر خرمشهر واقع و جمعیت آن در حدود <span cl
اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
حران یرانلغتنامه دهخداحران یران . [ ح َرْ را ی َرْ را ] (ع ص مرکب ، از اتباع ) حران یران از اتباع است . (مهذب الاسماء) (معجم البلدان ). رجوع به حَرّان شود.
حیرانیلغتنامه دهخداحیرانی . [ ح َ ] (اِخ ) (مولانا...) مؤلف مجالس النفایس درباره ٔ وی گوید: جوانی فانی صفت و درویش وش بوده و بصحبت گرم ، دل مصاحبان خوش مینموده . این مطلع از اوست :تو گنج حسنی و آتش زده ویرانه ٔ ما رامشو همخانه با هر کس مسوزان خانه ٔ ما را.پیکان مکش از سینه ام قصد د
حیرانیلغتنامه دهخداحیرانی . [ ح َ ] (حامص ) سرگشتگی و تحیر. پریشانی . اضطراب . (ناظم الاطباء). حیرت . (آنندراج ) : حیرانی ما بود مراد از همه چیزیارب چه مراد است زحیرانی ما. خیام .طریق اهل ادب خامشی و حیرانی است .<p class="author"
حیران کردستانیلغتنامه دهخداحیران کردستانی . [ ح َ ن ِ ک ُ دِ ] (اِخ ) از معاصران مؤلف مجمعالفصحاء است . نام او با اندکی از اشعار وی در آن کتاب آمده است .
حیران کردستانیلغتنامه دهخداحیران کردستانی . [ ح َ ن ِ ک ُ دِ ] (اِخ ) از معاصران مؤلف مجمعالفصحاء است . نام او با اندکی از اشعار وی در آن کتاب آمده است .
حیران یزدیلغتنامه دهخداحیران یزدی . [ ح َ ن ِ ی َ ] (اِخ ) هدایت نویسد: نام او محمدعلی از شاعران و دانشمندان دارالعباد است و در مدرسه ٔ مصلی بتدریس اشتغال داشت . او راست :خیالت الفتی دارد بویرانخانه ٔ دلهانمیدانم چه میجوید در این ویرانه منزلها.مرا با دل چکار آن کشور تست اگر آباد اگر
حیرانیلغتنامه دهخداحیرانی . [ ح َ ] (اِخ ) (مولانا...) مؤلف مجالس النفایس درباره ٔ وی گوید: جوانی فانی صفت و درویش وش بوده و بصحبت گرم ، دل مصاحبان خوش مینموده . این مطلع از اوست :تو گنج حسنی و آتش زده ویرانه ٔ ما رامشو همخانه با هر کس مسوزان خانه ٔ ما را.پیکان مکش از سینه ام قصد د
حیرانیلغتنامه دهخداحیرانی . [ ح َ ] (حامص ) سرگشتگی و تحیر. پریشانی . اضطراب . (ناظم الاطباء). حیرت . (آنندراج ) : حیرانی ما بود مراد از همه چیزیارب چه مراد است زحیرانی ما. خیام .طریق اهل ادب خامشی و حیرانی است .<p class="author"
قلعه سحیرانلغتنامه دهخداقلعه سحیران . [ ق َ ع َ ؟] (اِخ ) قلعه ای است در نزدیکی جویم ابی احمد. (جغرافیای غرب ایران ص 130). نزهة القلوب آن را سمیران ضبط کرده و آرد: قلعه ٔ سمیران جایی استوار است و بجویم ابواحمد است . و آبش از مصانع. (نزهة القلوب ص <span class="hl" di
تخت حیرانلغتنامه دهخداتخت حیران . [ ت َ ت ِ ح َ ] (اِخ ) نام کوهی است در حوالی تفت که جایی است در یزد. (بهار عجم ) (آنندراج ) : از لاله و گل چو طفل معجم بابا خندان همیشه خرم قرص مه و خور که برتر آمداز کوه تنور او برآمدهر جا جبلی است تا بدخشان از حیرت
جبل شحیرانلغتنامه دهخداجبل شحیران . [ ج َ ب َ ل ِ ش َ ](اِخ ) نام کوهی است به اسپانیا که در آنجا معدن بلور یافت شود. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 180 شود.