خارخسکلغتنامه دهخداخارخسک . [ خ َ س َ ] (اِمرکب ) خاری باشد سه پهلو بهترین آن بستانی بود و آن را مغربیان حمص الامیر خوانند معتدل است و آن را در جای که کک بسیار باشد بیفشانند همه بمیرند. (آنندراج ) (برهان قاطع). نام نباتی است که در خرابه ها و نزدیک آبها می روید شاخه های آن بر روی زمین پهن شود و
خارخسکفرهنگ فارسی عمیدگیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سهپهلو بهاندازۀ نخود و شاخههایی که بر روی زمین میخوابد؛ سیالخ؛ سهکوهک؛ سکوهنچ؛ شکوهنج؛ جسمی.
خارخسکفرهنگ فارسی معین(خَ سَ)(اِمر.) 1 - گیاهی است بیابانی با شاخه هایی که روی زمین می خوابد و خارهای سه پهلو دارد. 2 - (کن ) شخص مزوّر و مردم آزار.
خارخاشاکلغتنامه دهخداخارخاشاک . (اِ مرکب ) خار و خاشاک : برای او از تلو و خارخاشاک تاج بافتند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 350).
شکرخنجلغتنامه دهخداشکرخنج . [ ش َ ک َ خ َ ] (اِ مرکب )خارخسک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به خارخسک شود.