دستان سرالغتنامه دهخدادستان سرا. [ دَ س َ ] (نف مرکب ) دستان سرای . دستان سراینده . سرودگوی . مغنی . آوازه خوان . سرودخوان : بلبل دستان سرا چاره همی جوید ز من چاره زآن جوید که او را جست باید نیز چار. ؟ (از لغت نامه ٔ اسدی ).همه زیبارخ و
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) مخفف داستان . (از ناظم الاطباء). حکایت و افسانه . (برهان ) (از غیاث ). حکایت و اخبار. (جهانگیری ). تاریخ و افسانه و قصه و حکایت . (ناظم الاطباء). مثل و داستان . حکایت . قصه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : آن دل که گفت از غم گیتی مسلمم
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) مکر و حیله و تزویر. (برهان ). مکر و حیله . (جهانگیری ) (غیاث ). مکر. (مهذب الاسماء).حیلت و رنگ . (فرهنگ اسدی ). حیلت . (اوبهی ). آرنگ . (از برهان ). گربزی . افسون . مکیدت . کید. فریب . ملفقة. خدعه . خدیعت . خداع . تنبل . کنبوره . ترفند :</
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِخ ) تخلص میرزا حبیب اصفهانی دانشمند ایرانی اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هَ . ق . و معروف به حبیب افندی . رجوع به حبیب اصفهانی در همین لغت نامه شود.
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) جمع دست است که دستها باشد برخلاف قیاس . (برهان ) (از غیاث ). ایدی : تو آن ملک داری که نتوان ستدز دست تو دستان دستان سام . سوزنی .دستان که تو داری ای پری روی بس دل ببری به مکر و دستان . <
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) در تداول خانگی و تداول عامه ، اطاق خرد که راه به اطاق بزرگ دارد. قهوه خانه ٔ کوچک در خانه . جائی چون پسینه وصندوقخانه و پستوی اطاقی . پسینه و صندوقخانه ٔ کوچک .پستوی خرد. دستدان . جای کوچکی در خانه برای نهادن ظروف و حوائج دیگر. || جای هیزم و جز آن . کته .
دستان سرایلغتنامه دهخدادستان سرای . [ دَ س َ ] (نف مرکب ) دستان سرا. دستان سراینده . نغمه سرا. سرودخوان . نغمه خوان : بهر شاخ کافور بر جای جای بسی مرغ دیدند دستان سرای . اسدی .بسی چشمه آب روان جای جای بهر گوشه مرغان دستان سرای .
نوازنلغتنامه دهخدانوازن . [ ن َ زَ ] (نف مرکب ) نوازننده . که آلت موسیقی نوازد. که آهنگی نوازد : گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش وآن دست بیندش که بدانسان نوازن است . یوسف عروضی . || نغمه سرا. نغمه خوان . دستان سرا :</s
زیبارخلغتنامه دهخدازیبارخ . [ رُ ] (ص مرکب ) زیباروی . (از فهرست ولف ). جمیل . نکوروی : سمن بوی وزیبارخ و ماهروی چو خورشید دیدار و چون مشک بوی . فردوسی .برخ شد کنون چون گل ارغوان سهی قد و زیبارخ و پهلوان . ف
نکته پردازلغتنامه دهخدانکته پرداز. [ ن ُ ت َ / ت ِ پ َ ] (نف مرکب ) نکته پرور. تیزفهم زیرک و بافراست که دارای طبع لطیف باشد. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های دقیق و لطیف بیان کند. (فرهنگ فارسی معین ). نکته گو : جوابش داد مرد نکته پردازک
چارلغتنامه دهخداچار. (اِ) چاره . گزیر. علاج . بُد.... مخفف چاره . (برهان ). رجوع به «چاره » شود : ز دشمن به دینار و یا زینهاربرستن توان و آز را نیست چار. ابوشکور بلخی .چه چار است واین کار را راه چیست ؟که برکرد و ناکرد باید گری
انشا کردنلغتنامه دهخداانشا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آفریدن . خلق کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || مترسلانه نوشتن . فصیح و با سجع و قافیه نوشتن . (ناظم الاطباء). ترسل . (دهار). سرودن شعر : چون از خطب فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فصلی دیگر. (تاریخ بیهقی ).انشا کندش ر
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) مخفف داستان . (از ناظم الاطباء). حکایت و افسانه . (برهان ) (از غیاث ). حکایت و اخبار. (جهانگیری ). تاریخ و افسانه و قصه و حکایت . (ناظم الاطباء). مثل و داستان . حکایت . قصه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : آن دل که گفت از غم گیتی مسلمم
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) مکر و حیله و تزویر. (برهان ). مکر و حیله . (جهانگیری ) (غیاث ). مکر. (مهذب الاسماء).حیلت و رنگ . (فرهنگ اسدی ). حیلت . (اوبهی ). آرنگ . (از برهان ). گربزی . افسون . مکیدت . کید. فریب . ملفقة. خدعه . خدیعت . خداع . تنبل . کنبوره . ترفند :</
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِخ ) تخلص میرزا حبیب اصفهانی دانشمند ایرانی اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هَ . ق . و معروف به حبیب افندی . رجوع به حبیب اصفهانی در همین لغت نامه شود.
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) جمع دست است که دستها باشد برخلاف قیاس . (برهان ) (از غیاث ). ایدی : تو آن ملک داری که نتوان ستدز دست تو دستان دستان سام . سوزنی .دستان که تو داری ای پری روی بس دل ببری به مکر و دستان . <
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) در تداول خانگی و تداول عامه ، اطاق خرد که راه به اطاق بزرگ دارد. قهوه خانه ٔ کوچک در خانه . جائی چون پسینه وصندوقخانه و پستوی اطاقی . پسینه و صندوقخانه ٔ کوچک .پستوی خرد. دستدان . جای کوچکی در خانه برای نهادن ظروف و حوائج دیگر. || جای هیزم و جز آن . کته .
دردستانلغتنامه دهخدادردستان . [ دَس ِ ] (نف مرکب ) دردستاننده . دردچین . ستاننده ٔ درد. دردگیرنده . || بمجاز، غمخوار : من دردستان تو نهانی تو درد دل که می ستانی ؟نظامی .
دودستانلغتنامه دهخدادودستان . [ دُ دَ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح جانورشناسی ) جانورانی که دو دست دارند. (لغات فرهنگستان ).
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) مخفف داستان . (از ناظم الاطباء). حکایت و افسانه . (برهان ) (از غیاث ). حکایت و اخبار. (جهانگیری ). تاریخ و افسانه و قصه و حکایت . (ناظم الاطباء). مثل و داستان . حکایت . قصه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : آن دل که گفت از غم گیتی مسلمم
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِ) مکر و حیله و تزویر. (برهان ). مکر و حیله . (جهانگیری ) (غیاث ). مکر. (مهذب الاسماء).حیلت و رنگ . (فرهنگ اسدی ). حیلت . (اوبهی ). آرنگ . (از برهان ). گربزی . افسون . مکیدت . کید. فریب . ملفقة. خدعه . خدیعت . خداع . تنبل . کنبوره . ترفند :</
دستانلغتنامه دهخدادستان . [ دَ ] (اِخ ) تخلص میرزا حبیب اصفهانی دانشمند ایرانی اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم هَ . ق . و معروف به حبیب افندی . رجوع به حبیب اصفهانی در همین لغت نامه شود.