زاهریلغتنامه دهخدازاهری .[ هَِ ] (اِ) بوی خوش را گویند و بجای راء بی نقطه زای نقطه دار هم آمده است . (برهان قاطع) (رشیدی ). مأخوذ از تازی ، بوی خوش . (ناظم الاطباء). بوی خوش باشد. (لغت فرس اسدی ص 527). بوی خوش باشد و ممکن است مأخوذ از لفظ زهر بمعنی شکوفه ٔ ع
زاهریلغتنامه دهخدازاهری . [ هَِ ری ی ] (اِخ ) حسن بن یعقوب بن سکن مکنی به ابوعلی و منسوب به جدش زاهری بخاری است و از ابوبکر اسماعیلی و دیگران روایت دارد. (تاج العروس ). سمعانی آرد: حسن بن یعقوب بن سکن بن زاهر، اهل بخارا و منسوب است بجد اعلای خود زاهر. از ابوذر عماربن محلد بغدادی و ابوبکر احمدب
زاهریلغتنامه دهخدازاهری . [ هَِ ری ی ] (اِخ ) دندانقانی محدث متوفی در 429 هَ . ق . است . (تاج العروس ). سمعانی آرد: اسماعیل بن محمدبن احمد دندانقانی مکنی به ابوالقاسم فرزند محمدبن احمد زاهری دندانقانی و از ثقات راویان حدیث است وی بیشتر در قریه و گاهی نیز در شه
زاهریلغتنامه دهخدازاهری . [ هَِ ری ی ] (اِخ ) غالب بن علی زاهری مکنی به ابومسلم از مشایخ حدیث اسماعیل زاهری فرزند محمدبن احمد زاهری دندانقانی است . (از انساب سمعانی ). و رجوع به زاهری (محمدبن ) و زاهری (اسماعیل بن محمد) شود.
زاهریلغتنامه دهخدازاهری . [ هَِ ری ی ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمد دندانقانی متولد در 336 هَ . ق . و متوفی در 429 هَ . ق . مردی عالم و زاهد و واعظ و محدث و از شاگردان ابوعلی زاهر فقیه سرخسی است . وی فقه و حدیث را نزد ابوعلی فرا
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ / جُو هََ ] (ص نسبی ) منسوب است به جوهر. هر چیز جوهردار و صاحب جوهر. (برهان ). || گوهرفروش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). جواهرفروش . (برهان ) : شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک در
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ هََ ] (اِخ ) اسماعیل بن حماد، مکنی به ابونصر. وی نخستین کسی است که لغات عربی را بترتیب حروف هجاء مرتب نموده و در سالهای بین 333 تا 400 هَ .ق . درگذشته است . از تألیفات اوست : <span class="hl" d
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ هََ ] (اِخ ) زرگر. یکی از شاعران ایران است و در اصفهان درگذشت . او راست : زآن پیش کآفتاب سر از کوه برزندباید میی ببوی گل و رنگ ارغوان معیار عقل و داروی خواب و فروغ روی درمان درد و قوت شخص و غذای جان اصل سخا و عنصر مردی
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ هََ ] (اِخ ) عبدالرحمان بن اسحاق بن محمد سدوسی . قاضی و فقیه و ریاضی دان بود، کتابی در ریاضی بنام الحساب بپرداخت . تولد وی 251 و وفات در مصر بسال 320 هَ .ق . بود. (الاعلام زرکلی ج <span class="h
جوهریلغتنامه دهخداجوهری . [ ج َ هََ ] (اِخ ) علی بن جعدبن عبید، مکنی به ابوالحسن . از مشاهیر محدثان بغداد است که از سفیان ثوری و مالک بن انس و غیره حدیث شنید و بخاری و احمد و دیگر مشایخ وقت از وی حدیث نقل کنند. وی در رجب سال 230 هَ .ق . در <span class="hl" dir
زاهریةلغتنامه دهخدازاهریة. [هَِ ری ی َ ] (اِخ ) چشمه ای است برأس عین که به تک آن رسیده نشود. (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: در رأس عین که شهری است بزرگ میان حران و نصیبین نهرهای بسیاری است که از اجتماع آنها نهر خابور تشکیل میگردد. از جمله ٔ آن نهر، بر طبق گفته ٔ احمدب
زاهریةلغتنامه دهخدازاهریة.[ هَِ ری ی َ ] (ع اِمص ) تبختر. (تاج العروس ) (قاموس ). خرامش . (منتهی الارب ). و گفته میشود: فلان یتضمخ بالساحریة و یمشی الزاهریة. (تاج العروس ) : یفوح المسک منه حین یغدوو یمشی الزاهریة غیر حال .(تاج العروس ).<
زاهزیلغتنامه دهخدازاهزی . [ هَِ ] (اِ) ظاهراً تصحیفی است در زاهری (بوی خوش ). رجوع به برهان قاطع ذیل زاهری و زاهری در این لغت نامه شود.
زاهر بخاریلغتنامه دهخدازاهر بخاری . [ هَِ رِ ب ُ ری ی ] (اِخ ) جد اعلای حسن بن یعقوب زاهری است . (از انساب سمعانی ). و رجوع به زاهری ، حسن بن یعقوب شود.
زاهرلغتنامه دهخدازاهر. [هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن فقیه زاهری مکنی به ابی العباس محدث است . احمدبن محمدبن اسماعیل بشاری خرجردی ازوی نقل حدیث کرده است . (از معجم البلدان ، خرجرد).
قصاریلغتنامه دهخداقصاری . [ ق َص ْ صا ] (اِخ ) محمدبن ابوسعیدبن محمد درغانی بزار، مکنی به ابوبکر. از فقیهان شافعی است . وی نزد ابوالمظفر سمعانی و ابوالقاسم زاهری و جز ایشان فقه را فراگرفت و از او ابوسعد سمعانی و دیگران روایت دارند. تولد وی به سال 350 هَ . ق .
زاهر کندیلغتنامه دهخدازاهر کندی . [ هَِ رِ ک ِ دی ی ] (اِخ ) ابن عمرو کندی از یاران حسین بن علی (ع ) و شهداء واقعه ٔ طف است . مؤلف اعیان الشیعه ، بنقل از کتاب ابصار العین آرد: زاهربن عمرو کندی از ابطال و شجعان و دوستداران بنام اهل بیت است . مؤلفین کتب سیر آرند: هنگامی که عمروبن حمق علیه زیاد قیا
زاهریةلغتنامه دهخدازاهریة. [هَِ ری ی َ ] (اِخ ) چشمه ای است برأس عین که به تک آن رسیده نشود. (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: در رأس عین که شهری است بزرگ میان حران و نصیبین نهرهای بسیاری است که از اجتماع آنها نهر خابور تشکیل میگردد. از جمله ٔ آن نهر، بر طبق گفته ٔ احمدب
زاهریةلغتنامه دهخدازاهریة.[ هَِ ری ی َ ] (ع اِمص ) تبختر. (تاج العروس ) (قاموس ). خرامش . (منتهی الارب ). و گفته میشود: فلان یتضمخ بالساحریة و یمشی الزاهریة. (تاج العروس ) : یفوح المسک منه حین یغدوو یمشی الزاهریة غیر حال .(تاج العروس ).<