زمنلغتنامه دهخدازمن . [ زَ م َ ] (ع اِ) روزگار. (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زمانه . روزگار. (غیاث ). به فارس دون از صفات اوست . (آنندراج ) : تا خوی او چنین بود او را به روز و شب ایزد نگاهدار بود ز آفت زمن . فرخی .
زمنلغتنامه دهخدازمن . [ زَ م َ ] (ع مص ) بر جای ماندن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || اوکار شدن . (زوزنی ).
زمنلغتنامه دهخدازمن . [ زَ م ِ ] (ع ص ) برجای مانده . ج ، زمنون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بر جای مانده و مبتلا شده به آفت زمانه . (غیاث ). افکار. (مهذب الاسماء). افکار. زمین گیر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چون بدست زمن زمن باشی تو نباشی مُسِ
زمندیکشنری عربی به فارسیکشيده , عصبي وهيجان زده , زمان فعل , تصريف زمان فعل , سفت , سخت , ناراحت , وخيم , وخيم شدن , تشديد يافتن
اثر بیهنجار زیمنanomalous Zeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانشکافته شدن خطوط طیفی اتمها در میدان مغناطیسی و تقسیم آنها به بیش از سه مؤلفه، درحالیکه اتم در حالت پایه نباشد
اثر زیمانZeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانپدیدهای که در آن هر خط طیفی اتمی یا مولکولی براثر میدان مغناطیسی ایستا به چند خط همفاصله تجزیه میشود
اثر زیمان مجذوریquadratic Zeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانپدیدۀ شکافتگی خطوط طیف اتمها که متناسب با مجذور میدان مغناطیسی اعمالشده است
اثر زیمان وارونinverse Zeeman effectواژههای مصوب فرهنگستانپدیدۀ زیمانی که بهجای خطوط گسیلی در خطوط جذبی طیف اتمها دیده میشود
زمینلرزة زمینساختیtectonic earthquakeواژههای مصوب فرهنگستانزمینلرزة ناشی از آزاد شدن انرژی انباشتهشده براثر دگرشکلی زمینساختی
زمنیلغتنامه دهخدازمنی . [ زَ نا ] (ع ص ، اِ) ج ِ زمین . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). و رجوع به زمین (بر جای مانده ) شود.
زمنةلغتنامه دهخدازمنة. [ زَ م َ ن َ ] (ع اِ) روزگار. زمان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زمان و زمن شود.
زمنةلغتنامه دهخدازمنة. [ زُ ن َ ] (ع مص ) برجای ماندن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زمن . (ناظم الاطباء). رجوع به زَمَن شود.
زمنجلغتنامه دهخدازمنج . [ زِ م ُ ] (اِ) مرغی باشد از جنس عقاب و رنگش بسرخی مایل بود و بعضی گویند مرغی است سیاه و از غلیواج بزرگتر و آن را دوبرادران خوانند. و بعضی گویند جانوریست شکاری بغایت پاکیزه منظر از جنس چرغ و آنچه رنگش به سرخی زندبهتر است و آنچه در صحرا تولک و کریز کرده باشد، یعنی پرهای
زمنیلغتنامه دهخدازمنی . [ زَ نا ] (ع ص ، اِ) ج ِ زمین . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). و رجوع به زمین (بر جای مانده ) شود.
زمنةلغتنامه دهخدازمنة. [ زَ م َ ن َ ] (ع اِ) روزگار. زمان . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زمان و زمن شود.
زمنةلغتنامه دهخدازمنة. [ زُ ن َ ] (ع مص ) برجای ماندن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). زمن . (ناظم الاطباء). رجوع به زَمَن شود.
زمنجلغتنامه دهخدازمنج . [ زِ م ُ ] (اِ) مرغی باشد از جنس عقاب و رنگش بسرخی مایل بود و بعضی گویند مرغی است سیاه و از غلیواج بزرگتر و آن را دوبرادران خوانند. و بعضی گویند جانوریست شکاری بغایت پاکیزه منظر از جنس چرغ و آنچه رنگش به سرخی زندبهتر است و آنچه در صحرا تولک و کریز کرده باشد، یعنی پرهای
هنزمنلغتنامه دهخداهنزمن . [ هَِ زَ ] (معرب ، اِ) انجمن . (منتهی الارب ). در پهلوی ساسانی هنجمن به فتح اول و سوم و چهارم است . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به انجمن شود.
مزمنلغتنامه دهخدامزمن . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) بر جای مانده شونده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). بر جای مانده . کهنه و دیرینه . دارای زمان و دیرینه . (ناظم الاطباء). دیرینه و کهنه . (آنندراج ) (غیاث ) . کهن . عتیق . طویل (از نظر زمان ). پیاده (مقابل حاد). متقادم . (یادد
الازمنلغتنامه دهخداالازمن . [ اَ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع در 4 هزارگزی علی آباد و 2 هزارگزی شوسه ٔ گرگان به گنبد. در دامنه واقع و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی است و <span class="h