شرخریلغتنامه دهخداشرخری . [ ش َ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل شرخر. مدعاها را خریدن پیش از اثبات در محکمه . (یادداشت مؤلف ).
سرخیرگیلغتنامه دهخداسرخیرگی . [ س َ خی رَ / رِ ] (حامص مرکب ) قلب خیره سری که کنایه از سودا و پریشان خیالی و باطل اندیشی است .
بزرگسرخرگaortaواژههای مصوب فرهنگستانسرخرگ بزرگی که به بطن چپ قلب متصل است و خون تصفیهشده را به تمام بدن میرساند متـ . آئورت