سرونلغتنامه دهخداسرون . [ س َ / س ُ ] (اِ) شاخ هر حیوان . (غیاث ). شاخ است اعم از شاخ گاو و گوسپند و امثال آن . (برهان ). مرادف سُرو. (رشیدی ) : سرون سر گاومیشی براست همی این بر آن برزدی چونکه خواست . فردو
سرونلغتنامه دهخداسرون . [ س ُ ] (اِ) سرین است که نشستنگاه مردمان و کفل چهارپایان باشد. (برهان ). سرین . (رشیدی ). سرین و کفل . (غیاث ) : کفلش با سلاح بشکفتم گرچه برتابد آن میان و سرون . شهید بلخی .نباید زدن تیر جز بر سرون که از
نوار دور شیشۀ جلوwindshield surround, indscreen surroundواژههای مصوب فرهنگستاننواری لاستیکی برای درزگیری دور شیشۀ جلو و نگهداری شیشه در قاب آن
قاب جلوپنجرهradiator grille surround, grill surroundواژههای مصوب فرهنگستانقابی فلزی که جلوپنجره در آن قرار میگیرد و غالباً به صفحۀ جلوی بدنۀ خودرو متصل است
قاب چراغ عقبtail light surround, rear light surroundواژههای مصوب فرهنگستانقاب تزیینی که در برخی از خودروها دور چراغ عقب نصب میشود
سویهساز فراگیرsurround pannerواژههای مصوب فرهنگستانفرمانهای (controller) نرمافزاری که موقعیت صوت را در یک محیط چندسویه تعیین میکند
صدای فراگیرsurround soundواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای صوتی، که ازطریق پردازش نشانک/ سیگنال و چینش بلندگوها، جلوۀ صدای چندجهتی ایجاد کند
سرونازفرهنگ نامها(تلفظ: sarv nāz) سرو نورسته ، سروی که شاخههای آن به هر طرف مایل باشد ؛ (در موسیقی ایرانی) نام نوایی .
دوران سرونلغتنامه دهخدادوران سرون . [ س َ ] (اِخ ) پادشاه جادویان که باشت زرتشت پیغمبر معاصر بود و چون می دانست که این پیغمبر آیین وی را بر هم خواهد زد به خیال کشتن او بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ).
سرون گاهلغتنامه دهخداسرون گاه . [ س ُ ] (اِ مرکب ) سُروگاه . جای رُستن شاخ حیوان و آن هر دو طرف سر است در عرض . آن را بعربی شقیقه گویند. (غیاث ). موضعی که از آن شاخ روید که عبارت از میان سر باشد. (رشیدی ) (آنندراج ) : همان در سرون گاه ماده دو تیربزد همچنان مرد نخجی
دورآسرانلغتنامه دهخدادورآسران . [ س َ ] (اِخ ) پادشاه جادویان . دوران سرون . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به دوران سرون شود.
منطوحلغتنامه دهخدامنطوح . [ م َ ] (ع ص ) سرون زده شده . (آنندراج ). شاخ زده شده . رجوع به مدخل بعد شود.
سرون گاهلغتنامه دهخداسرون گاه . [ س ُ ] (اِ مرکب ) سُروگاه . جای رُستن شاخ حیوان و آن هر دو طرف سر است در عرض . آن را بعربی شقیقه گویند. (غیاث ). موضعی که از آن شاخ روید که عبارت از میان سر باشد. (رشیدی ) (آنندراج ) : همان در سرون گاه ماده دو تیربزد همچنان مرد نخجی
سرونازفرهنگ نامها(تلفظ: sarv nāz) سرو نورسته ، سروی که شاخههای آن به هر طرف مایل باشد ؛ (در موسیقی ایرانی) نام نوایی .
دوران سرونلغتنامه دهخدادوران سرون . [ س َ ] (اِخ ) پادشاه جادویان که باشت زرتشت پیغمبر معاصر بود و چون می دانست که این پیغمبر آیین وی را بر هم خواهد زد به خیال کشتن او بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از آنندراج ).
خسرونلغتنامه دهخداخسرون . [ خ ُ رُ وِ ] (اِخ ) نام سرزمینی است دراطراف فرات و پایتخت آنجا را اِدِس یا اورفه می نامیدند و پلوتارک خسرون را صفحه ٔ عرب نشین می داند. پادشاهان خسرون اصولاً تابع شاهان اشکانی بودند ولی گاهی نیز بر اثر پیشرفت رومیها تبعیت از آنها می کردند و چنانکه مشهور است پاکر پادش
سیسرونلغتنامه دهخداسیسرون . [ س ِ رُ ] (اِخ ) مارکوس تولیوس لاتینی کیکرو . خطیب و سیاستمدار نامدار رومی (متولد نزدیک آرپی نیوم 106 و متوفی 43 ق .م .). وی در آغاز جوانی شعر می سرود و بترجمه ٔ ادبیات یونانی سرگرم بود. در ضمن به آ
دیاتسرونلغتنامه دهخدادیاتسرون . [ ت ِس ْ س ِ رُ ] (اِخ ) دیاتسارون ، چهار انجیلی . نام کتابی در سرگذشت عیسی مسیح از یک مسیحی سریانی بنام «طاطیانوس » (متوفی 130 م .) که این کتاب را از تلفیق انجیلهای چهارگانه با حذف مکررات تدوین نمود. این کتاب در نیمه ٔقرن <span cl
لاغرسرونلغتنامه دهخدالاغرسرون . [ غ َ س ُ ] (ص مرکب ) اَرْسَح . (منتهی الارب ): ارساح ؛ لاغرسرون کردن . (تاج المصادر بیهقی ).