شاکرلغتنامه دهخداشاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) ابن حامدبن حسن بن احمدبن محمود، مکنی به ابن شاکر از فقهای زیدیان در یمن بود و بسال 1173 هَ . ق . درگذشت و آثاری در فقه و حدیث داشت . (از اعلام زرکلی چ 1 ج 2</sp
شاکرلغتنامه دهخداشاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن مالک الحاشدی الهمدانی . جدی است جاهلی یمنی از بکیل قحطان و دودمان وی را شاکریون گویند و بنودهمةبن شاکر و بنوالغز از بطن وی باشند. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 223).
شاکرلغتنامه دهخداشاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) ابن مغامس بن محفوظبن صالح شقیر. داستان نویس و متولد بسال 1266 و متوفی در سال 1314 هَ . ق . وی در لبنان بدنیا آمد و نگارش فصلهای بسیاری از دائرة المعارف بستانی بعهده ٔ او بوده . مجله ٔ «کن
شاکرلغتنامه دهخداشاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) ابن نضله . بطنی است از بنی اسد. از جمله مراکز آنها طریفه باشد. (از معجم قبایل العرب بنقل از معجم البلدان یاقوت ج 3 ص 356 و 536).
شاکرلغتنامه دهخداشاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) ابن یوسف الخوری متولد 1263 هَ . ق . پزشک لبنانی و سراینده ٔ بذله گو بوده است . در دانشکده ٔ پزشکی قصرالعینی قاهره تحصیل کرد دیرزمانی در دمشق اقامت گزید و در بیروت بسال 1331 هَ . ق . درگذش
ساکرلغتنامه دهخداساکر. [ ک ِ ] (ع ص ) ساکن . (قطر المحیط). آرمیده ٔ بی باد. (ناظم الاطباء).- لیل ساکر ؛ شب ساکن که در آن باد نیست . و رجوع به ساکرة شود.
شاکرةلغتنامه دهخداشاکرة. [ ک ِ رَ ] (ع اِ) کیسه و خریطه وجوال . (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر یافت نشد.
شاکریةلغتنامه دهخداشاکریة. [ ک ِ ری ی َ ] (ص نسبی ) شاکری . قبیله ای است منسوب به ابن شاکر. (از تاج العروس ). شاکریة. منسوب است به شاکر که بطنی است از همدان . (از نساب سمعانی ).
شاکرباهلغتنامه دهخداشاکرباه . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) کسی که اسبهای چند برای کارهای عمومی و کرایه دادن نگاه دارد. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ) (شعوری ج 2 ص 134). || خدمت بقاضی و مفتی . (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ) (شعوری ج <span class="hl"
شاکرتبریزیلغتنامه دهخداشاکرتبریزی . [ ک ِ رِ ت َ ] (اِخ ) از شعرای قرن سیزدهم آذربایجان و اشعارش به زبان ترکی است . (از الذریعه ج 9 ص 493 از دانشمندان آذربایجان ص 187 و صبح گلشن ص <span class="hl"
شاکر هندیلغتنامه دهخداشاکر هندی . [ ک ِ رِهَِ ] (اِخ ) عبدالرحمن فرزند حاج محمد روشن خان بن محمد نوازخان از شاگردان سید ناصرعلی نصیر، او راست : گلستان مسرت به زبان فارسی که آن را در سال 1261 هَ . ق . به نام محمد امجد علیشاه و پسرش محمد واجد علیشاه در هندوستان نگاش
شاکرةلغتنامه دهخداشاکرة. [ ک ِ رَ ] (ع اِ) کیسه و خریطه وجوال . (ناظم الاطباء). این لغت جای دیگر یافت نشد.
شاکر اصفهانیلغتنامه دهخداشاکر اصفهانی . [ ک ِ رِ اِ ف َ ] (اِخ ) نام او محمدقلی بک متخلص به شاکر از تبریزیان ساکن عباس آباد اصفهان بود و در فن زرگری و نقاشی بی مثل و طبعش موزون بود اما از تاریخ تولد و درگذشت او اطلاعی در دست نیست . (از الذریعة ج 9 ص <span class="hl"
شاکر حنبلیلغتنامه دهخداشاکر حنبلی .[ ک ِ رِ حَم ْ ب َ ] (اِخ ) فرزند راغب حنبلی در سال 1876 هَ . ق . متولد شد و در سال 1378 هَ . ق . در دمشق درگذشت . تحصیلات خود را در قسطنطنیه انجام داد و پستهای متعدد دولتی احراز کرد روزنامه ٔ الق
حسین شاکرلغتنامه دهخداحسین شاکر. [ ح ُ س َ ک ِ ] (اِخ ) ابن مصطفی بن حسین رومی حنفی ملقب به شاکر فقیه شاعر. و قاضی و مدرس حلب بود و در 1156 هَ . ق . 1743/ م . درگذشت . دیوان شعری از وی باقی است . (هدیة العارفین ج <span class="hl"
علی شاکرلغتنامه دهخداعلی شاکر. [ ع َ ک ِ ] (اِخ ) (علی رضا...) ابن محمد شاکر. رجوع به علیرضا شاکر شود.
ابوشاکرلغتنامه دهخداابوشاکر. [ اَ ک ِ ] (اِخ ) ابن ابی سلیمان داودبن متی بن ابی المعین ابی فانه و لقب ابوشاکر موفّق الدین است و چنانکه در شرح حال ابوسلیمان آمده است ابوشاکر با پدر و برادران دیگر باول در خدمت فاطمیان مصر بودند و سپس با ملک ماری به بیت المقدس شدند و آنگاه که سلطان صلاح الدین ایوبی
ابوشاکرلغتنامه دهخداابوشاکر. [ اَ ک ِ ] (اِخ ) یکی از رؤسای متکلّمین زندقه (مانویه ) که باسلام تظاهر میکرده است .
ناشاکرلغتنامه دهخداناشاکر. [ ک ِ ] (ص مرکب )ناسپاس . کافرنعمت . که سپاسگزار نیست . کفور. که ناشکری می کند. مقابل شاکر، به معنی سپاسگزار : گفتم ای باد اینک آنجارفت خواهم پیش اوتو مرا از شاعران ناشاکر فضلش مدان . فرخی .آنکه او شاکر بود