شنگوللغتنامه دهخداشنگول . [ ش َ ] (ص ) سخت شادان و خرم . (آدمی ) سرخوش نیم مست . بانشاط. باروح . دل زنده . فیران . کسی که بر اثر خوردن شراب یا به علت توفیق یافتن در کار و پیروز شدن بر مشکلات خویش خوشحال و بانشاط شده باشد. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ). || شوخ و ظریف و زیبا. (برهان ). شوخ و زیبا.
شنگولدیکشنری فارسی به انگلیسیcheerful, frisky, frolicker, frolicsome, high-spirited, jaunty, jocosely, jocund, jolly, light, lively, merry, perky, rollicking, spirited, sprightly, tipsy
نشانک تحلیلی، سیگنال تحلیلیanalytic signalواژههای مصوب فرهنگستانتابعی مختلط که بخشهای حقیقی و موهومی آن تبدیل هیلبرت یکدیگر بهشمار میآیند
نشانک مغناطیسی،سیگنال مغناطیسیmagnetic signalواژههای مصوب فرهنگستانمؤلفة اندازهگیریشدهای از میدان مغناطیسی مشاهدهشده
پالایة نشانک تحلیلی،پالایة سیگنال تحلیلیanalytic signal filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خوارزمی/ الگوریتم پردازش که سه گرادیان متعامد میدان مغناطیسی کل را برای بهدست آوردن نشانک تحلیلی/ سیگنال تحلیلی محاسبه میکند
روش نشانک تحلیلی،روش سیگنال تحلیلیanalytic signal methodواژههای مصوب فرهنگستانروشی بر پایة شیوههای مختلف پردازش براساس مفهوم نشانک تحلیلی/ سیگنال تحلیلی
شنگولکلغتنامه دهخداشنگولک . [ ش َ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر شنگول .و این در مقام تحبیب و توجه بکار برند : ناگهان بستد دلم دلدارکی شوخکی شنگولکی عیارکی . مولوی .رجوع به شنگوله شود.
شنگولهلغتنامه دهخداشنگوله . [ ش َ ل َ / ل ِ ] (ص ) شنگول . شوخ و ظریف و رعنا. (برهان ) (جهانگیری ). || (اِ) دزد و عیار. || خرطوم فیل . (برهان ). رجوع به شنگول شود.
شنگولیلغتنامه دهخداشنگولی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شنگول . رجوع به شنگول شود : غلام همت شنگولیان و رندانم نه زاهدان که نظر میکنند پنهانت . سعدی . || دزد و راهزن : ما لولی و شنگولی بی مکسب ومشغولی ج
شنگولکلغتنامه دهخداشنگولک . [ ش َ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر شنگول .و این در مقام تحبیب و توجه بکار برند : ناگهان بستد دلم دلدارکی شوخکی شنگولکی عیارکی . مولوی .رجوع به شنگوله شود.
شنگولهلغتنامه دهخداشنگوله . [ ش َ ل َ / ل ِ ] (ص ) شنگول . شوخ و ظریف و رعنا. (برهان ) (جهانگیری ). || (اِ) دزد و عیار. || خرطوم فیل . (برهان ). رجوع به شنگول شود.
شنگول و منگوللغتنامه دهخداشنگول و منگول . [ ش َ ل ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) این دو کلمه در تداول عامه بیشتر برای بچه های بزبز قندی استعمال می شود و گاه پدر و مادر در مقام تحبیب فرزندان خود را چنین می نامند. اما به معنی شنگول نیز گاهی استعمال می شود و در این صورت باید منگول را از توابع آن و به هم
شنگولیلغتنامه دهخداشنگولی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شنگول . رجوع به شنگول شود : غلام همت شنگولیان و رندانم نه زاهدان که نظر میکنند پنهانت . سعدی . || دزد و راهزن : ما لولی و شنگولی بی مکسب ومشغولی ج