صوفیگریلغتنامه دهخداصوفیگری . [ گ َ] (حامص مرکب ) صوفیی . تصوف . صوفی بودن : کند حق ِ صوفیگری را اَدابه یک چشم بیند بشاه و گدا.ملاطغرا (از آنندراج ).
سافریلغتنامه دهخداسافری . [ ف ِ ری ی ] (اِخ )ایوب بن اسحاق بن سافری بغدادی مکنی به ابوسلیمان نزیل رمله . از محدثان است . رجوع به انساب سمعانی شود.
سافریلغتنامه دهخداسافری . [ ف ِ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به سافری . و سمعانی گوید: آن اسم است و نسبت نیست . رجوع به ماده ٔ قبل و ماده ٔ بعد و انساب سمعانی شود.
درویشیفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر، گدایی ۲. بینیازی، تصوف، صوفیگری، قلندری ≠ توانگری
تصوففرهنگ مترادف و متضاد۱. سلوک، عرفان ۲. پشمینهپوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری ۳. حکمت، عرفان ۴. طریقت
صوفیئیلغتنامه دهخداصوفیئی . (حامص ) صوفیی . صوفیگری . تصوف : صوفیئی باشد بنزد این لئام الخیاطة و اللواطة والسلام . مولوی .رجوع به صوفی و صوفیه شود.
کافرکیشیلغتنامه دهخداکافرکیشی . [ ف ِ / ف َ ] (حامص مرکب ) کافرکیش بودن . کیش و آئین کافران داشتن : این نه صوفیگری و درویشی است نامسلمانی و کافرکیشی است . جامی .رجوع به کافرکیش شود.
عرفانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب ] عرفان، معرفت، حقیقت تصوف، صوفیگری عرفان عملی، عرفان کشفی عرفان نظری وحدت وجود، پانتهایسم