طرازیدنفرهنگ فارسی عمید۱. آرایش دادن؛ آراستن.۲. نظموترتیب دادن؛ اصلاح کردن: ◻︎ رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان / دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز (منوچهری: ۵۲). ٣. آماده کردن.
طرازیدنلغتنامه دهخداطرازیدن . [ طِ / طَ دَ ] (مص ) آرایش دادن . پیرایش کردن . (آنندراج ). آراستن . پیراستن . || راست کردن . ترتیب کردن . تنظیم کردن . ساختن : خود برآورد و باز ویران کردخود طرازید و باز خود بفترد . <p class="aut
طرازیدنفرهنگ فارسی معین(طِ دَ) (مص م .) 1 - آرایش کردن ، آراستن . 2 - نظم و ترتیب دادن ، نیکو ساختن .
ترازیدنلغتنامه دهخداترازیدن . [ ت َ دَ ](مص ) ساختن و آراستن . (آنندراج ). ساختن و زینت دادن و آرایش کردن . (ناظم الاطباء). نیکو کردن ، و طراز نیز گویند. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 148 ذیل تراز، فعل امر از ترازیدن ). چنانکه میدانیم در رسم الخط متأخرین به طاء مه
طرازدانلغتنامه دهخداطرازدان . [ طِ ] (معرب ، اِ مرکب ) غلاف میزان . معرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ترازودان .
ترازودانلغتنامه دهخداترازودان . [ ت َ ] (اِ مرکب )کپه ٔ ترازو. (ناظم الاطباء). || غلاف ترازو. غلاف میزان . طرازدان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
طرانیدنلغتنامه دهخداطرانیدن . [ طَ دَ ] (مص ) طرازیدن : درِ مخزن و حجره ها باز کردطرانیدن حجله آغاز کرد. میرنظمی (شعوری ج 2 ص 167).(احتمالاً دگرگون شده ٔ طرازیدن باشد
برازیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برازنده بودن، زیبندگی داشتن، زیبیدن، زیبا نمودن، زیبندهبودن، سزاوار بودن، شایسته بودن، طرازیدن ۲. پینه کردن، وصله کردن
آرایش کردنلغتنامه دهخداآرایش کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تزیین . تزیّن . آراستن . جلوه کردن . || طرازیدن . پدرام کردن . تدبیج . تنقیش . خودسازی .