غاغهلغتنامه دهخداغاغه . [ غ َ / غ ِ ] (اِ) به لغت عمان پودنه و معرب آن فودنج است . (برهان ). و رجوع به غاغ و پونه شود.
غوغةلغتنامه دهخداغوغة. [ غ َ غ َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد. هیاهو. هنگامه . سر و صدا. قیل و قال . جار و جنجال . (دزی ج 2 ص 231).
غاغةلغتنامه دهخداغاغة. [ غ َ ] (ع اِ) واحدة الغاغ . (اقرب الموارد). رجوع به غاغ شود. نبات یشبه الهربون . (اللسان ). و فی شرح القاموس الهرنوی . (ذیل اقرب الموارد).
غاغةلغتنامه دهخداغاغة. [ غ َ ] (ع اِ) گروه کثیر بهم آمیخته از مردم . (از قطر المحیط). مردم انبوه درآمیخته . || ملخ نوبال برآورده . || مگس ریزه . || گیاهی است . (منتهی الارب ). || همهمه و هیاهو و معرکه . (دزی ). || غاغة علی الاکل ؛ افراط در خوراک . (از دزی ). || خو گرفتن به باده خواری . (از دز
غاغالغتنامه دهخداغاغا. (اِخ ) نام وادیی بوده است بشام که امروز آن را وادی جهنم نامند و حجر غاغاطیس منسوب بدانجاست . || نام نهری به ناحیت لوقیا.
درهم آمیختهلغتنامه دهخدادرهم آمیخته . [ دَهََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مخلوط. ممزوج . لَجلَج : غاغة، غوغاء؛ مردم بسیار درهم آمیخته . (منتهی الارب ).
غاغةلغتنامه دهخداغاغة. [ غ َ ] (ع اِ) گروه کثیر بهم آمیخته از مردم . (از قطر المحیط). مردم انبوه درآمیخته . || ملخ نوبال برآورده . || مگس ریزه . || گیاهی است . (منتهی الارب ). || همهمه و هیاهو و معرکه . (دزی ). || غاغة علی الاکل ؛ افراط در خوراک . (از دزی ). || خو گرفتن به باده خواری . (از دز
غاغةلغتنامه دهخداغاغة. [ غ َ ] (ع اِ) واحدة الغاغ . (اقرب الموارد). رجوع به غاغ شود. نبات یشبه الهربون . (اللسان ). و فی شرح القاموس الهرنوی . (ذیل اقرب الموارد).
پونهلغتنامه دهخداپونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) پودنه . پودینه . فودنج . غاغ . حبق . سنبهاری . (برهان ). جلنجوجه . (برهان ). جلنجویه . سعترالفرس . نعناع . نمام . حبق التمساح . نعنعالماء. فوتنج نهری . حبق الماء. غلیجن . رافونه . غاغه . راقونه . (برهان ).فوتنج . پود