غلالغتنامه دهخداغلا.[ غ َ ] (ع اِمص ) قحطی و گرانی نرخ غله و دیگر مأکولات . (ناظم الاطباء). رجوع به غلاء شود : فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 330)
یغلالغتنامه دهخدایغلا. [ ی َ/ ی ُ ] (اِ) یغلاوی . تاوه ای که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). به معنی یغلو باشد. (فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به یغلاوی و یغلو شود.
غلاءلغتنامه دهخداغلاء. [ غ َ ] (ع مص ) گران شدن نرخ . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (مصادر زوزنی ). گرانی نرخ . (مهذب الاسماء). قحط و گران شدن نرخ غله و هرچیز. (غیاث اللغات ). گران گردیدن نرخ . (منتهی الارب ). ضد رخص . بالا رفتن قیمت . (از اقرب الموارد) : در میان اهل فری
غلاءلغتنامه دهخداغلاء. [ غ ِ ] (ع مص ) به غایت برداشتن دست را در انداختن تیر، یا به نهایت قوت دور انداختن . (منتهی الارب ). مصدر دوم باب مفاعله ، از غالی ̍. (از اقرب الموارد). مغالاة. (اقرب الموارد). || مبالغه در کاری . || به بهای گران خریدن . (از اقرب الموارد). رجوع به مغالاة شود.
غیلالغتنامه دهخداغیلا. (اِخ ) نام غولی نر : نر و ماده دو غول چاره گرندکآدمی را ز راه خود ببرندماده هیلا و نام نر غیلاست کارشان کردن بدی و بلاست .نظامی .
غلانیةلغتنامه دهخداغلانیة. [ غ َ ی َ ] (ع مص ) گرانی و جوشش . و نون زاید است . (از منتهی الارب ). گران دانستن قیمت چیزی ، و نون آن زاید است . (از اقرب الموارد).
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ] (ع اِ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی . (از منتهی الارب ). کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ . و فارسیان غلام به
غلاتلغتنامه دهخداغلات . [ غ َل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ غَلَّة، به معنی درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن ، و آمد کرایه ٔ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین . (منتهی الارب ). رجوع به غلة شود: راهها بسته شد و ماده ٔ غلات و اقوات منقطع گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ ] (اِخ ) نام یکی از 31 قبیله ای که در کردمحله ساکن هستند. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 100 شود.
غلاتلغتنامه دهخداغلات . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غالی ، از حد درگذشتگان . || کسانی که در عقاید مذهبی غلو کرده و از حد درگذشته باشند. رجوع به غلاة شود.
غلامحسین خانلغتنامه دهخداغلامحسین خان . [ غ ُ ح ُ س َ ] (اِخ ) او راست کتاب «ریاض السلاطین » در تاریخ بنگاله که به زبان فارسی به سال 1195 تألیف کرده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 5 ص 3283).
غلانیةلغتنامه دهخداغلانیة. [ غ َ ی َ ] (ع مص ) گرانی و جوشش . و نون زاید است . (از منتهی الارب ). گران دانستن قیمت چیزی ، و نون آن زاید است . (از اقرب الموارد).
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ] (ع اِ) کودک . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). کودک شهوت پدیدآمده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل نسخه ٔکتابخانه ٔ لغت نامه ). پسر از هنگام ولادت تا آمد جوانی . (از منتهی الارب ). کودک که خطش دمیده باشد و بعضی گویند از زمان ولادت تا حد بلوغ . و فارسیان غلام به
غلاتلغتنامه دهخداغلات . [ غ َل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ غَلَّة، به معنی درآمد هرچیزی از حبوب و نقود و جز آن ، و آمد کرایه ٔ مکان و مزد غلام و ماحصل زمین . (منتهی الارب ). رجوع به غلة شود: راهها بسته شد و ماده ٔ غلات و اقوات منقطع گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ
غلاملغتنامه دهخداغلام . [ غ ُ ] (اِخ ) نام یکی از 31 قبیله ای که در کردمحله ساکن هستند. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 100 شود.
سکی رغلالغتنامه دهخداسکی رغلا. [ س َ رَ ] (معرب ، اِ مرکب ) سقی رغلا از سریانی «ساجی » از ریشه «سگا» (بسیار، زیاده ، بزرگ ) + «رگلا» (= رجل عربی ، پا) رجوع کنید به فرهنگ سریانی انگلیسی تألیف پین اسمیت و دلیل الراغبین فی لغة الاَّرامیین تألیف القس یعقوب اوجین منا الکلدانی چ موصل <span class="hl"
سقی رغلالغتنامه دهخداسقی رغلا. [ س َ رَ ] (معرب ، اِ مرکب ) لغتی باشد سریانی و بعضی گویند یونانی است و معنی آن به عربی کثیرالارجل باشد یعنی بسیار پا و آن دوایی است که آن را بسفایج خوانند و سکی رغلا هم بنظر رسیده . (برهان ) (آنندراج ). اسم سریانی بسفایج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
یغلالغتنامه دهخدایغلا. [ ی َ/ ی ُ ] (اِ) یغلاوی . تاوه ای که در آن چیزی بریان کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). به معنی یغلو باشد. (فرهنگ جهانگیری ). و رجوع به یغلاوی و یغلو شود.