قصاصلغتنامه دهخداقصاص . [ ق َ ] (ع اِ) قُصاص است در همه ٔ معانی آن . رجوع به قُصاص شود. || نوعی از درخت که مگس انگبین می لیسد آن را و دوست دارد، و از اینجاست که انگبین را بدان منسوب نمایند و گویند عسل ُ قصاص . (منتهی الارب ).
قصاصلغتنامه دهخداقصاص . [ ق َص ْ صا ] (ع ص ) قصه گوی : گفت ای قصّاص در شهر شماکیست چابکتر در این فن دغا.مولوی .
قصاصلغتنامه دهخداقصاص . [ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قَص ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قص شود. || ج ِ قَصّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصّة شود. || ج ِ قُصّة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُصّة شود. || قصاص به ضم قاف است در همه ٔ معانی آن . رجوع به قُصاص شود.
قصاصلغتنامه دهخداقصاص . [ ق ِ ] (ع مص ) مانند آنچه داده باشی بازستدن . || کشنده ٔ یکی را کشتن . (ترجمان ترتیب عادل ). کین کشی به مثل . مُقاصّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).کشنده را باز کشتن و جراحت کردن عوض جراحت و چیزی را به بدل چیزی فراگرفتن ، و فارسیان به معنی مطلق تعزیر با لفظ کردن استع
قصاصلغتنامه دهخداقصاص . [ ق ُ ] (ع اِ) منتهای روئیدنگاه موی سر از پس و پیش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || موی پیشانی . (منتهی الارب ). || پیوندگاه هر دو سرین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و به فتح و کسر قاف نیز آمده و ضم آن بهتر است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصاص و قِص
کشایشلغتنامه دهخداکشایش . [ ک ُ ی ِ ] (اِمص ) گشایش . (یادداشت مؤلف ). || واشدگی . گشادگی . || رهایی . || شروع . || صفا. رونق . || افتتاح . کشاد. بازکردگی .- کشایش روزی ؛ گشایش روزی . چاشت . ناشتائی . ناشتاشکن . (ناظم الاطباء).|| رونق زندگی . بازشدگی گره کار ز
قساسلغتنامه دهخداقساس .[ ق ُ ] (اِخ ) کان آهن است به ارمینیه و شمشیرهای قساسیه بدان منسوب است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
قساسلغتنامه دهخداقساس . [ ق ُ ] (اِخ ) کوهی است از بنی نمیر. و گویند کوهی است از بنی اسد و در آنجا معدن آهن است و شمشیرهای قساسی بدانجا منسوب است . جریر گوید قساس به ضم قاف یا فتح آن معدن عقیق است در یمن . (معجم البلدان ). کوهی است به دیار بنی نمیر. (منتهی الارب ). نام کوهی است در یمن که آن ر
قصاصاءلغتنامه دهخداقصاصاء. [ ق ِ ] (ع اِمص ) قَوَد، و آن کشتن است به کشتن و جراحت وارد کردن است در برابر جراحت وارد کردن . (از اقرب الموارد). قصاص . (منتهی الارب ). رجوع به قِصاص شود.
قصاصگاهلغتنامه دهخداقصاصگاه . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) جائی که در آن قصاص کنند. جای اعدام گناهکاران : عربده کرده وکسی را کشته اکنون به قصاصگاهش میبرند. (گلستان ).
قصاصةلغتنامه دهخداقصاصة. [ ق ُ ص َ ] (اِخ ) نام جائی است . (معجم البلدان ). موضعی است . (منتهی الارب ).
مهدور الدمواژهنامه آزاد(حقوق):کسی که کشتن آن موجب قصاص نمی شود . مثال:اگر یک مسلمان یک کافر را بکشد قصاص نمی شود .
شلهفرهنگ فارسی عمیدقصاص.⟨ شله کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] قصاص کردن؛ کشتن قاتل به خونخواهی مقتول.
قصاصاءلغتنامه دهخداقصاصاء. [ ق ِ ] (ع اِمص ) قَوَد، و آن کشتن است به کشتن و جراحت وارد کردن است در برابر جراحت وارد کردن . (از اقرب الموارد). قصاص . (منتهی الارب ). رجوع به قِصاص شود.
قصاصگاهلغتنامه دهخداقصاصگاه . [ ق ِ ] (اِ مرکب ) جائی که در آن قصاص کنند. جای اعدام گناهکاران : عربده کرده وکسی را کشته اکنون به قصاصگاهش میبرند. (گلستان ).
قصاصةلغتنامه دهخداقصاصة. [ ق ُ ص َ ] (اِخ ) نام جائی است . (معجم البلدان ). موضعی است . (منتهی الارب ).
استقصاصلغتنامه دهخدااستقصاص .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) قصاص گرفتن خواستن از کسی . (منتهی الارب ). قصاص دادن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). طلب قصاص کردن . || روایت کردن سخن .
اقصاصلغتنامه دهخدااقصاص . [ اِ ] (ع مص ) برخاستن نتوانستن از لاغری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || در پی قصاص کسی شدن و قریب گردانیدن او را بوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اقص امیر فلانا من فلان ؛ در پی قصاص او شد و قریب گردانید او را بوی و قادر نمود تا زخم کرد مانند زخم او یا