لجلاجلغتنامه دهخدالجلاج . [ ل َ ] (اِ) به اصطلاح کیمیاگران سیماب و زیبق پاک و صاف باشد و به این معنی هم لجاج خوانندش نه لجلاج واﷲ اعلم . (برهان ). به اصطلاح اکسیریان زیبق صاف و پاک را گویند. (جهانگیری ) (شاید صورتی از رجراج باشد). رجوع به سیماب و نیز رجوع به برهان قاطع ذیل کلمه ٔ آبک شود.
لجلاجلغتنامه دهخدالجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) الغطفانی . اخرج ابوالعباس سراج فی تاریخه و الخطیب فی المتفق من مشیخة شیخه یعقوب بن سفیان فی ترجمة شیخه محمدبن ابی اسامة الحلبی عن قیس : سمعت عبدالرحمن بن العلأبن اللجلاج عن ابیه عن جده قال ماملات بطنی منذ اسلمت مع رسوال اﷲ (ص ) قال و کان عاش
لجلاجلغتنامه دهخدالجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) ابن الحصین الذبیانی احمدبن ثعلبة. قال الآمدی کان احدالفرسان فی الجاهلیة و ادرک الاسلام . (الاصابة ج 6 ص 11).
لجلاجلغتنامه دهخدالجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) ابن حکیم السلمی اخوالجحاف . ذکره ابن مندة و قال له صحبة. (الاصابه ج 6 ص 6).
لجلاجلغتنامه دهخدالجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) العامری والد خالد. قال البخاری له صحبة. و اورد فی التاریخ والسیاق له و فی الادب المفرد و ابوداود والنسائی فی الکبری من طریق محمدبن عبداﷲ الشعیثی عن سلمةبن عبداﷲ الجهنی عن خالدبن اللجلاج عن ابیه . قال : کنا غلماناً نعمل فی السوق فاتی النبی (ص )
لظلاظلغتنامه دهخدالظلاظ. [ ل َ ] (ع ص ) مرد دشوارخوی سختی کننده . || یوم لظلاظ؛ روز گرم . (منتهی الارب ).
لجلجلغتنامه دهخدالجلج . [ ل َ ل َ ] (ع ص ) درهم آمیخته . || مشتبه . || مردود. ناروا. یقال الحق ابلج و الباطل لجلج . (منتهی الارب ).
لجلاللغتنامه دهخدالجلال . [ ل َ ] (اِ) به لغت مهوسین (؟) زیبق پاک و صاف است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به لجلاج و رجراج شود.
ابوالفرجلغتنامه دهخداابوالفرج . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبیداﷲ اللجلاج مقامر شطرنجی معروف . رجوع به لجلاج شود.
لیلاجلغتنامه دهخدالیلاج . [ ل َ ] (اِخ ) لجلاج . مقامری مَثلی . مصحف لجلاج . بنابر مشهور نام واضع شطرنج و صحیح واضع نرد. (آنندراج ) : همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه آنکه تلقین میکند شطرنج مر لیلاج را. مولوی .کاتبی بازی از آ
لهبیلغتنامه دهخدالهبی . [ ل َ هََ] (اِخ ) شاعری است و دو بیت ذیل او راست در لجلاج :لیس خطیب القوم باللجلاج ِو لا الذی یزحل کالهلیاج ِو رب ّ بیداءَ و لیل داج هتکته بالنص و الادلاج .(البیان و التبیین ج 1 ص <span class="hl"
ابن اللجلاجلغتنامه دهخداابن اللجلاج . [ اِ نُل ْ ل َ ] (اِخ ) طبیبی معاصر منصور خلیفه . او در سفر مکه با خلیفه همراه بوده است و صاحب کُنّاشی است ، و در حاوی محمدبن زکریای رازی خاصه در مبحث امراض صدریه مکرر نام آن آمده است .