مؤدبفرهنگ فارسی معین(مُ ءَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) ادب آموزنده ، ادب آموز، تربیت کننده ، مربی . ج . مؤدبین .
مؤدبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی بانزاکت، باادب، خوشبرخورد، آراسته، آدابدان، مبادی آداب، باب، آقا، مقیّد، باتربیت
مدبلغتنامه دهخدامدب . [ م َ دَب ب / دِب ب ] (ع اِ) مجری . (المنجد). جائی که در آن چیزی روان می گردد و یا می لغزد. (ناظم الاطباء): مدب السیل و النمل ؛ مجرای سیل و مورچه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). آنجا که آب رود. (مهذب الاسماء). جای و موضع نرم رفتن .
مدبلغتنامه دهخدامدب . [ م ُ دِب ب ] (ع ص ) نرم راننده کودک را. (آنندراج ). آنکه کودک را با ملایمت و مشفقانه می برد. (از ناظم الاطباء). رجوع به اِدباب شود. || آنکه به عدالت حکمرانی کند. (ناظم الاطباء): ادب البلاد؛ ملأها عدلاً. (متن اللغة).
مذئبلغتنامه دهخدامذئب . [ م ُ ءِ ] (ع ص ) ترسیده . (ناظم الاطباء): أذأب فلان ؛ فزع من ای شی ٔ کان . (متن اللغة). فزع من الذئب . (اقرب الموارد). || کسی که گیسو می سازد برای کودک و آن را زینت می کند. (ناظم الاطباء): أذأب الغلام ؛ جعل له ذؤابة. (متن اللغة)، عمل له ذؤابة. (اقرب الموارد).<br
مذبلغتنامه دهخدامذب . [ م َ ذَب ب ] (ع ص ) زمین مگس ناک . (آنندراج ). رجوع به مُذِب ّ شود. || مِذَب ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به واژه های بعدی شود.
مذبلغتنامه دهخدامذب . [ م ِ ذَب ب ] (ع ص ) مرد بسیار دورکننده از حریم خود. (منتهی الارب ). ذباب . که از حریم خود پاسداری و دفاع کند.(از متن اللغة). دَفّاع از حریم خویش . (از اقرب الموارد). دفاع کننده از اهل و قبیله ٔ خویش . (از المنجد).مَذَب ّ . (ناظم الاطباء).
عمل مؤدبانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ادب، تعظیم، کرنش، درود، سلام، دست دادن، مصافحه، خوشامد، تعارف، احترامات تشویق سلامٌعلیکم، علیکالسلام (علیکمالسلام)
مؤدب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ؤدب بودن، ادب را رعایت کردن، احترام گزاردن، احترام گذاشتن، فروتن بودن، صبور بودن
مؤدب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ؤدب بودن، ادب را رعایت کردن، احترام گزاردن، احترام گذاشتن، فروتن بودن، صبور بودن