ماردیلغتنامه دهخداماردی . [ رِ ] (ص ) رنگ سرخ و گلگون را گویند مطلقاً. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). سرخ را گویند. (جهانگیری ) (از صحاح الفرس ) : خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. خسروی .نماز شامگاهی گ
ماردیفرهنگ فارسی عمیدسرخرنگ؛ گلگون: ◻︎ چو بردارد ز پیش روی اوثان / حجاب ماردی دست برهمن (منوچهری: ۸۷).
کار اصطلاحشناسی موردی،واژهگزینی موردیad hoc terminology workواژههای مصوب فرهنگستانحل مسائل جاری اصطلاحشناسی نظیر جستوجوی واژههای جدید و معادلها و مترادفها
موردیلغتنامه دهخداموردی . (اِخ ) دهی است از دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا واقع در 30 هزارگزی خاور فسا با 121 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7</spa
موردیلغتنامه دهخداموردی . (ص نسبی ) منسوب به مورد. به رنگ مورد. سبز همچون مورد. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مورد شود : برک را از کلاه موردی همواره سرسبزی است میان بند کتان دارد ز صوف سبزه فیروزی .نظام قاری .
ماردیدهلغتنامه دهخداماردیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که مار را دیده و از آن ترسیده است . که از مار ترسد : ترسم ز رسن که ماردیده ام چه مارکه اژدها گزیده ام . نظامی .- امثال </span
ماردینلغتنامه دهخداماردین . [ رِ ] (اِخ ) یاقوت در وصف آن نویسد: قلعه ٔ مشهوری است بر قله ٔ کوه جزیره مشرف بردنیسر و دارا و نصیبین و پیش آن ربض بزرگی است که در آن بازارها و مدرسه ها و کاروانسرهاست و خانه هایش مانند پلکانهاست که هر خانه مشرف بر خانه ٔ زیرین است .(از معجم البلدان ). نام شهری است
ماردینیلغتنامه دهخداماردینی . [ رِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن ابی بکربن شرف ماردینی . رجوع به علی بن محمدبن ابی بکر شود.
ماردینیلغتنامه دهخداماردینی . [ رِ ] (ص نسبی ) منسوب است به ماردین از بلاد جزیره . (الانساب سمعانی ).
ماردینفرهنگ نامها(تلفظ: mārdin) نام یکی از شهرهای کردستان ترکیه است که در دامنهی جنوبی قراجه داغ واقع است ؛ جزیره مشرف بر دُنیسرودارا .
افکنانلغتنامه دهخداافکنان . [ اَ ک َ ] (نف ، ق ) در حال افکندن : خروشان و کفک افکنان و سلیحش همه ماردی گشته و خنگش اشقر. دقیقی یا خسروی .همی رفت چون شیر کفک افکنان سر گور و آهو ز تن برکنان . فردوسی .
اوثانلغتنامه دهخدااوثان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَثَن . بت ها. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اصنام . (ترجمان القرآن ) : چو بردارد ز پیش روی اوثان حجاب ماردی دست برهمن . منوچهری .شمشهای زر از قدود بدود واجسام اصنام و ابدان او
سلیحلغتنامه دهخداسلیح . [ س ِ ] (ع ، اِ) سلحشور است که مستعد قتال و جدال و شخص سلاح بسته و مقدمةالجیش باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || اماله سلاح . (آنندراج ) (غیاث ). عربی ممال سلاح به معنی ابزار جنگ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آلت جنگ : خروشان و کفک افکن
کفکلغتنامه دهخداکفک . [ ک َ ] (اِ) بمعنی کف باشد مطلقاً اعم از کف صابون و کف آب و کف گوشت و کف دهان و کف شیرو امثال آن . (برهان ) (از غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زبد. (دهار) (ترجمان القرآن ). تفل . تفال . (منتهی الارب ). رغوه . کفچ . (فرهنگ جهانگیری ) : مرد
اشقرلغتنامه دهخدااشقر. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) اسب سرخ فش و دم . (منتهی الارب ). از رنگهای اسب ، اگر اسب صافی و اندکی سرخ و یال و دم آن هم سرخ باشد، آنرا اشقر نامند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 18 و 19</span
ماردیدهلغتنامه دهخداماردیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که مار را دیده و از آن ترسیده است . که از مار ترسد : ترسم ز رسن که ماردیده ام چه مارکه اژدها گزیده ام . نظامی .- امثال </span
ماردینلغتنامه دهخداماردین . [ رِ ] (اِخ ) یاقوت در وصف آن نویسد: قلعه ٔ مشهوری است بر قله ٔ کوه جزیره مشرف بردنیسر و دارا و نصیبین و پیش آن ربض بزرگی است که در آن بازارها و مدرسه ها و کاروانسرهاست و خانه هایش مانند پلکانهاست که هر خانه مشرف بر خانه ٔ زیرین است .(از معجم البلدان ). نام شهری است
ماردینیلغتنامه دهخداماردینی . [ رِ ] (اِخ ) علی بن محمدبن ابی بکربن شرف ماردینی . رجوع به علی بن محمدبن ابی بکر شود.
ماردینیلغتنامه دهخداماردینی . [ رِ ] (ص نسبی ) منسوب است به ماردین از بلاد جزیره . (الانساب سمعانی ).
آماردیلغتنامه دهخداآماردی . (اِخ ) نام طائفه ای بوده است به گیلان . || سفیدرود (مأخوذ از نام طائفه ٔ مذکور).