مبلهلغتنامه دهخدامبله . [ م ُ ل ِ ] (فرانسوی ، ص ) اطاق یا خانه ای که دارای مبل و اثاث زندگی باشد. (از لاروس ): این آپارتمان مبله اجاره داده خواهد شد. و رجوع به مبل شود.
مبلحلغتنامه دهخدامبلح . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) خرمابن بلح برآورده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به بلح شود.
مبلعلغتنامه دهخدامبلع. [ م َ ل َ ] (ع اِ) حلق .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیطالمحیط). محل بلع وگلو و حلق . (ناظم الاطباء). حلق . بلعم . بلعوم . آنجای از گلو که غذا را بلع کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجرای طعام . حلق . (از اقرب الموارد). || سوراخ مبال و آبریز. (ناظم الاطباء) (از فرهن
مبلعلغتنامه دهخدامبلع. [ م ِ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (محیطالمحیط). اکول . (اقرب الموارد). مرد پرخور و بسیارخوار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). بلع. بلعمه . بولع. اکول . بسیارخوار. پرخور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مبلیةلغتنامه دهخدامبلیة. [ م َ لی ی َ ] (ع ص ، اِ) ماده شتر بسته شده سر گور صاحبش . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
furnishesدیکشنری انگلیسی به فارسیارائه می دهد، مبله کردن، مجهز کردن، دارای اثاثه کردن، تهیه کردن، مزین کردن
furnishingدیکشنری انگلیسی به فارسیمبلمان، مبله کردن، مجهز کردن، دارای اثاثه کردن، تهیه کردن، مزین کردن