متمکلغتنامه دهخدامتمک . [م ُ م ِ ] (ع ص ) گیاه که فربه گرداند ناقه و غیر آنرا. (آنندراج ). چراگاهی که فربه کند. (ناظم الاطباء).
مثموغلغتنامه دهخدامثموغ . [ م َ] (ع ص ) فروهشته و سست . یقال مثموغ ترکه مثموغاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
متمحقلغتنامه دهخدامتمحق . [ م ُ ت َ م َح ْ ح ِ ] (ع ص ) محو وپاک شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). محو شده و باطل شده . (ناظم الاطباء). || گم گشته و کاسته شده . || سوخته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تمحق شود.
متمحکلغتنامه دهخدامتمحک . [ م ُ ت َ م َح ْ ح ِ ] (ع ص ) ستیهنده .(منتهی الارب ) (آنندراج ). رجل متمحک ؛ مرد لجوج و ستیهنده و ستیزه جو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متمعقلغتنامه دهخدامتمعق . [ م ُ ت َ م َع ْ ع ِ ] (ع ص ) دورتک و عمیق . || بدخوی و کج خلق . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعق شود. || گوینده ٔسخن بدون تعمق . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
متمعکلغتنامه دهخدامتمعک . [ م ُ ت َ م َع ْ ع ِ ] (ع ص ) در خاک غلطنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اسب در خاک غلطنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمعک شود.
متمکثلغتنامه دهخدامتمکث . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . || چشم دارنده در کاری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکث شود.
متمکرلغتنامه دهخدامتمکر. [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) رنگ کرده با گل سرخ و گیاه مکرة. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به ممتکر شود.
متمککلغتنامه دهخدامتمکک . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) آن که می مکد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || آن که سخت میگیرد بر غریم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکک شود.
متمکمکةلغتنامه دهخدامتمکمکة. [ م ُ ت َ م َ م ِ ک َ ] (ع ص ) امراءة متمکمکة، زن کوتاه گرداندام . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متمکنلغتنامه دهخدامتمکن . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) جاگیر. (منتهی الارب ). جاگیرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): و خست جبلی در نهادش متمکن . (گلستان ).که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل درست باز نیابد حساب پرگارش . سعدی . |
متمکثلغتنامه دهخدامتمکث . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) درنگ کننده . || چشم دارنده در کاری . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکث شود.
متمکرلغتنامه دهخدامتمکر. [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) رنگ کرده با گل سرخ و گیاه مکرة. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به ممتکر شود.
متمککلغتنامه دهخدامتمکک . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) آن که می مکد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || آن که سخت میگیرد بر غریم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکک شود.
متمکمکةلغتنامه دهخدامتمکمکة. [ م ُ ت َ م َ م ِ ک َ ] (ع ص ) امراءة متمکمکة، زن کوتاه گرداندام . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متمکنلغتنامه دهخدامتمکن . [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) جاگیر. (منتهی الارب ). جاگیرنده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): و خست جبلی در نهادش متمکن . (گلستان ).که نقطه تا متمکن نباشد اندر اصل درست باز نیابد حساب پرگارش . سعدی . |