محال اندیشلغتنامه دهخدامحال اندیش . [ م ُ اَ ] (نف مرکب ) که اندیشه در امور محال کند. که به نابودنیها و ناشدنیها بیندیشد. وهمی و خیالی . (ناظم الاطباء). کسی که خیال محال کند : محال اندیش و خام ابله بود هر کاین سخن گویدنباید بود مردم را محال اندیش و خام ابله . <p
غذای هواپیماairline meal, in-flight mealواژههای مصوب فرهنگستانغذایی که با هدف مصرف در هواپیما تولید میشود
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محالة؛ استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || ج ِ محالة؛ چرخ دلو بزرگ و مهره ٔ پشت شتر. (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م َ ] (ع اِ) چرخ دلو بزرگ . (منتهی الارب ). چرخ بزرگ آبکشی . (ناظم الاطباء). || نوعی از زیور. (منتهی الارب ). نوعی از زیور زنان . (ناظم الاطباء). || استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || حیله . (منتهی الارب ذیل ح ول ). چاره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حذا
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م َ ] (ع مص ) محل . (منتهی الارب ). سیاست کردن بر سلطان و رنج دادن او را به سعایت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مِحال . (منتهی الارب ).
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م َ حال ل ] (ع اِ) ج ِ محل . جاهای فرود آمدن و جاهای گشادن ، مستعمل میشود بمعنی مطلق جای در این صورت جمع محل است . محال به فتح در اصل محالل بود لام را در لام ادغام کردند محال شد. (غیاث ). ج ِ محل . (ناظم الاطباء). نواحی و اطراف : و چون ردای نو
محال اندیشهلغتنامه دهخدامحال اندیشه . [ م ُ اَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه در کارهای ناشدنی و ناصواب تفکر کند. که اندیشه های باطل و بیهوده و ناشدنی دارد: و بازنماییم که عاقبت ستمکاران بغی پیشه و زیادت طلبان محال اندیشه چیست . (مرزبان نامه ص <s
خام ابلهلغتنامه دهخداخام ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ص مرکب ) ابله خام . آنکه کارها از روی بیخردی کند. آنکه خیالات واهی در سر پرورد. احمق . ناپخته : محال اندیش و خام ابله بودهر کین سخن گویدنباید بود مردم را محال اندیش و خام ابله .فرخی .
اندیشلغتنامه دهخدااندیش .[ اَ ] (نف مرخم ) در ترکیب بجای اندیشنده نشیند. (از یادداشت مؤلف ). پندارنده و اندیشه کننده و نگرنده و تفکرکننده و تأمل کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد مانند خیراندیش ... (ناظم الاطباء). فکرکننده به معنی فاعل و این اکثربترکیب می آید چنانکه پس اندیش ... (آنندر
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محالة؛ استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || ج ِ محالة؛ چرخ دلو بزرگ و مهره ٔ پشت شتر. (منتهی الارب ذیل م ح ل ).
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م َ ] (ع اِ) چرخ دلو بزرگ . (منتهی الارب ). چرخ بزرگ آبکشی . (ناظم الاطباء). || نوعی از زیور. (منتهی الارب ). نوعی از زیور زنان . (ناظم الاطباء). || استخوان پشت مازه . (منتهی الارب ذیل ح ول ). || حیله . (منتهی الارب ذیل ح ول ). چاره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حذا
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م َ ] (ع مص ) محل . (منتهی الارب ). سیاست کردن بر سلطان و رنج دادن او را به سعایت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مِحال . (منتهی الارب ).
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م َ حال ل ] (ع اِ) ج ِ محل . جاهای فرود آمدن و جاهای گشادن ، مستعمل میشود بمعنی مطلق جای در این صورت جمع محل است . محال به فتح در اصل محالل بود لام را در لام ادغام کردند محال شد. (غیاث ). ج ِ محل . (ناظم الاطباء). نواحی و اطراف : و چون ردای نو
محاللغتنامه دهخدامحال . [ م ِ ] (ع اِمص ، اِ) مکر و فریب . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). ترفند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || توانائی . (منتهی الارب ). قدرت و توانائی . (ناظم الاطباء). || رنج و عذاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و هو شدیدالمحال ؛ ای شدید العذاب و العقاب . (ناظم الاطباء).
دمحاللغتنامه دهخدادمحال . [ دِ ] (ع اِ) التبری و لم یفسروه . (منتهی الارب ). تبری . (تاج العروس ج 7 ص 326). رجوع به تبری شود.
خانگی محاللغتنامه دهخداخانگی محال . [ ن ِ م َ حال ل ] (اِ مرکب ) جنده خانه . زناخانه . فاحشه خانه . (ناظم الاطباء).
چهارمحاللغتنامه دهخداچهارمحال . [ چ َ م َ ] (اِخ ) بخشی است کوهستانی که در جنوب غربی اصفهان بین لرستان ، فارس و خوزستان واقع است و به چهار ناحیه ٔ: زار - کبار - مروه - کندان تقسیم میشود. این بخش محل سکونت دو ایل بزرگ بختیاری به نام چهارلنگ و هفت لنگ میباشد و در تقسیمات جغرافیایی امروز به نام چهار
چهارمحاللغتنامه دهخداچهارمحال .[ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حیات داود بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر. در 26هزارگزی خاور گناوه و 8 هزارگزی راه فرعی برازجان به گناوه واقع است ، 232 تن سکنه دارد
خیال محاللغتنامه دهخداخیال محال . [ خ َ / خیا ل ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیال ممتنع. خیال غیرممکن . تصور امری که غیرممکن الوقوع باشد. کنایه از خیال باطل و تصور بیهوده و بی معنی است . (یادداشت مؤلف ). اندیشه ٔ چیزی که ممکن الحصول نباشد. (آنندراج ).- <sp