مستفسرلغتنامه دهخدامستفسر. [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص )نعت فاعلی از استفسار. بیان کردن خواهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه طلب ابانت کند. تفسیرخواهنده . پرسنده . پژوهنده . رجوع به استفسار شود.
مشتفشارلغتنامه دهخدامشتفشار. [ م ُ ت َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مشت افشار باشد که طلای دست افشار باشد. (برهان ). مشت افشار. (جهانگیری ) (آنندراج ). طلای دست افشار. (ناظم الاطباء) : و اما ما ذکر فی اللؤلؤ من الرطوبة... و لیس یعنی بها نقیض الیبوسة حتی یتعجب منها کما تذکر
تفسیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن ر، تعبیر، تأویل، ترجمه▼، تعریف، بیان، توضیح، پرداخت، پردازش تعبیر خواب، خوابگزاری انتقاد مستفسر، خواهان توضیح و تفسیر
خبرگیرلغتنامه دهخداخبرگیر.[ خ َ ب َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مستفسر. (از آنندراج ). آنکه از مطلبی کسب و استفسار خبر کند : سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان . حافظ. || جاسوس . (از آنندراج ) <span clas
پرسندهلغتنامه دهخداپرسنده . [ پ ُ س َ دَ / دِ ] (نف ) سائل . مستفسر. سؤال کننده . مستفهم : لب شاه از آواز پرسنده مردزمانی همی بود با باد سرد. فردوسی .سخن هر چه گویم دگرگون کنم تن و جان پرسنده پر
پژوهندهلغتنامه دهخداپژوهنده . [ پ ِ / پ َ هََ دَ / دِ ] (نف ) پژوهش کننده . جوینده . جستجوکننده . بازجست کننده . فاحص . باحث . متتبّع. محقق . مستفسر. متجسس : پژوهنده ٔ نامه ٔ باستان که از مرزبانان