مسدلغتنامه دهخدامسد. [ م َ س َ ] (ع اِ) تیر چرخ سیاه آهنین . (منتهی الارب ). محور از آهن . (از اقرب الموارد). || «مرود» و چرخ آهنین که چرخ چاه بر آن می گردد. (از اقرب الموارد). || رسن از پوست خرما یا از پوست درخت مقل یا از پوست هر چیزی ، و یا رسن از لیف سخت تافته و محکم . (از منتهی الارب ) (
مسدلغتنامه دهخدامسد. [ م ُ س ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسداد. راستکار و صواب گفتار. (منتهی الارب ). و رجوع به اسداد شود. || کسی که به سداد و قصد و هدف دست می یابد یا آن را طلب می کند. (از اقرب الموارد). || مستقیم . (از اقرب الموارد).
مسدلغتنامه دهخدامسد.[ م َ س َدد ] (ع اِ) درز و شکاف و سوراخ . (ناظم الاطباء). || سدَّ مسدَّه ؛ قائم مقام آن گشت و در جای آن نشست . (از اقرب الموارد): فقال للاحنف اًن ولیت أحداً من أهل بیتک لم تجد من یعدل عدل عبیداﷲ و لایسد مسده . (ابن خلکان چ فرهادمیرزا ص 252</sp
مسدفرهنگ فارسی عمید۱. صدویازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه؛ تبّت یدا؛ لهب.۲. [قدیمی] ریسمان محکمی که از لیف یا پوست درخت خرما بافته میشود.۳. [قدیمی] لیف یا پوست درخت خرما.
مسدلغتنامه دهخدامسد. [ م َ ] (ع مص ) رسن تافتن . (از منتهی الارب ). تافتن رسن را. یا نیکو تافتن آن را. (از اقرب الموارد). نیک تافتن رسن . (تاج المصادر بیهقی ). || در رنج انداختن و مانده گردانیدن سیر ستور را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نرم و لطیف و هموار بودن شکم . (از اقرب الموا
گمستلغتنامه دهخداگمست . [ گ َ م َ ] (اِ) جوهری است فرومایه و ارزان و رنگ آن کبود به سرخی مایل میباشد و معدن آن به مدینه طیبه نزدیک است . گویند در پیاله و ظروف گمست هرچند شراب خورند مستی نیاورد و اگر قدری از آن در قدح شراب اندازند همین خاصیت دهد و اگر در زیر بالین گذارند و بخوابند خوابهای خوش
مستلغتنامه دهخدامست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). ثَمِل . (دهار)
مسدغةلغتنامه دهخدامسدغة. [ م ِ دَ غ َ ] (ع اِ) زیرگوشی . مزرعة. مصدغة. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مصدغة شود.
مسدوحلغتنامه دهخدامسدوح . [ م َ ] (ع ص )نعت مفعولی از سدح . رجوع به سدح شود. || بر روی یا بر قفا افکنده . (منتهی الارب ). بر پشت افکنده . (از اقرب الموارد). سدیح . و رجوع به سدیح شود.
مسددلغتنامه دهخدامسدد. [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست و درست و استوار. (منتهی الارب ). مُقوَّم . (اقرب الموارد). راست و درست گردانیده .- رأی مسدد ؛ اندیشه ٔ محکم و استوار : فاعل فعل تمام و قول مص
مسادلغتنامه دهخدامساد. [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). أمساد. رجوع به مسد شود.
رسن تافتنلغتنامه دهخدارسن تافتن . [ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) رسن تابیدن . ریسمان تافتن . (از آنندراج ). تعویه . (منتهی الارب ). عیل . (تاج المصادر بیهقی ). مَسْد. (دهار) (منتهی الارب ):ز گور تا لب دوزخ بتافتم رسنی زبهر بستن بار گناه بسیارم . سوزنی . || کنایه از
درستگیلغتنامه دهخدادرستگی . [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) درست بودن : هکوع ؛ بازشکسته شدن استخوان بعددرستگی . (از منتهی الارب ). || راستی . حقیقت . || صحت . تندرستی . (ناظم الاطباء): مرَض ؛ بیماری و پراکندگی مزاج بعدِ صحت و درستگی . (منتهی الارب ). || درست و آراس
تبتلغتنامه دهخداتبت . [ ت َب ْ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از سوره های قرآن کریم است و سوره ٔ تبت سوره ٔ مسد یا سوره ٔ ابی لهب است ،صدویازدهمین از قرآن ، مکیه . و آن پنج آیت است ، پس از نصر و پیش از اخلاص . معنی آن «بریده باد». رجوع به تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص <span
مسدغةلغتنامه دهخدامسدغة. [ م ِ دَ غ َ ] (ع اِ) زیرگوشی . مزرعة. مصدغة. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مصدغة شود.
مسدوحلغتنامه دهخدامسدوح . [ م َ ] (ع ص )نعت مفعولی از سدح . رجوع به سدح شود. || بر روی یا بر قفا افکنده . (منتهی الارب ). بر پشت افکنده . (از اقرب الموارد). سدیح . و رجوع به سدیح شود.
مسددلغتنامه دهخدامسدد. [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست و درست و استوار. (منتهی الارب ). مُقوَّم . (اقرب الموارد). راست و درست گردانیده .- رأی مسدد ؛ اندیشه ٔ محکم و استوار : فاعل فعل تمام و قول مص