مشتماللغتنامه دهخدامشتمال . [ م ُ ] (اِ مرکب ) دلاکی و مالشی که کشتی گیران بر بازوی خودها، با هم مشتها زنند تا سخت گردد. (غیاث ). مالش با دست . (ناظم الاطباء). مالیدن اعضاء برای برداشتن ماندگی آن و بیشتر در حمام کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نام فنی در کشتی که حریفان بازو به بازوی هم ما
مستماللغتنامه دهخدامستمال . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استمالة. بسوی خود میل داده شده . (از منتهی الارب ). مایل و خم شده . (از اقرب الموارد). || تسلی و دل آسا نموده شده . (از منتهی الارب ). کسی که دل او را بدست آورده باشند. (از اقرب الموارد). رجوع به استمالة شود.
مشتمالچیلغتنامه دهخدامشتمالچی . [ م ُ ] (ص مرکب ) آن که در حمام مشتمال دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که شغل وی مشتمال دادن کسان در حمام و زورخانه و دیگر جای باشد.
مشتمالیلغتنامه دهخدامشتمالی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) دلاکی کردن ، یعنی مالیدن اندام به مشت و آن را به زبان هندی چپی گویند. (آنندراج ) : سالکان از سر لگدکوب حوادث میشوندماندگان راه را از مشتمالی چاره نیست .محمدسعید اشرف (از آنندراج ).
مشت و ماللغتنامه دهخدامشت و مال . [ م ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) مشتمال . و رجوع به مشتمال و ترکیب های آن شود.
مشتمالچیلغتنامه دهخدامشتمالچی . [ م ُ ] (ص مرکب ) آن که در حمام مشتمال دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که شغل وی مشتمال دادن کسان در حمام و زورخانه و دیگر جای باشد.
مشتمالیلغتنامه دهخدامشتمالی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) دلاکی کردن ، یعنی مالیدن اندام به مشت و آن را به زبان هندی چپی گویند. (آنندراج ) : سالکان از سر لگدکوب حوادث میشوندماندگان راه را از مشتمالی چاره نیست .محمدسعید اشرف (از آنندراج ).