مولیدنلغتنامه دهخدامولیدن . [ دَ ] (مص ) درنگ کردن و تأخیر نمودن . (یادداشت مؤلف ) (آنندراج ) (برهان ). دیری کردن و درنگی کردن . (از ناظم الاطباء) : گریزان ز باد اندرآمدبه آب به آید ز مولیدن اندر شتاب . فردوسی .بمولیم تا آن سپاه گر
مولیدنفرهنگ فارسی عمیددرنگ کردن؛ دیر کردن؛ دیر ماندن: ( بمولیم تا آن سپاه گران / بیایند گُردان و جنگآوران (فردوسی: ۳/۱۳۵).
مولدینلغتنامه دهخدامولدین . [ م ُ وَل ْ ل َ ] (اِخ ) مولدون . شاعران پس از مخضرمین و پیش از محدثین . شاعران عرب که در اسلام متولد شدند نه در دوره ٔ جاهلی و از معاریف آنانند: فرزدق ، جریر، اخطل ، قطامی ، کمیت بن زید الاسدی ، مساوربن هند، عدی بن رقاع ، کثیر، عزه ، عمربن ابی ربیعه ، راعی ، ابن مقب
مالیدنلغتنامه دهخدامالیدن . [ دَ ] (مص ) لمس کردن و مس نمودن و دست یاافزار بر چیزی کشیدن و دلک کردن . (ناظم الاطباء). دست کشیدن روی چیزی . چیزی را در دست مکرر فشار دادن . مس کردن . لمس کردن . (فرهنگ فارسی معین ). در اوستا، مرزئیتی ، مرز (جاروب شده )، پهلوی ، مرزیشن (جماع ). مرزیتن (جماع کردن )،
مالیدنفرهنگ فارسی عمید۱. دست روی چیزی کشیدن.۲. مشتومال دادن.۳. افزودن و آغشتن چیزی به جایی.۴. با دست چیزی را فشار دادن.۵. [قدیمی، مجاز] تنبیه کردن.۶. [قدیمی، مجاز] ملامت و سرزنش کردن.
مولانلغتنامه دهخدامولان . (نف ، ق ) صفت حالیه از مولیدن . در حال مولیدن . مولنده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مول و مولیدن شود.
مولالغتنامه دهخدامولا. (نف ) صفت دائمی از مولیدن . درنگ کننده . سخت درنگ کننده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مولیدن شود.
فرومولیدنفرهنگ فارسی عمید۱. مولیدن.۲. درنگ کردن؛ تٲخیر کردن.۳. عقب ماندن.۴. واپس خزیدن و به در درفتن.
دور سپوختنلغتنامه دهخدادور سپوختن . [ س ِ ت َ ] (مص مرکب ) مولیدن . دفعالوقت کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دورسپوزی شود.
فرومولیدنلغتنامه دهخدافرومولیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) جیم شدن .پنهانی رفتن . به آهستگی و بی دیدن حاضران و التفات آنان غائب شدن . (از یادداشت بخط مؤلف ) : هرچه یابی وز آن فرومولی نشمرند از تو آن به بشکولی . عنصری .ناگاه فرومولید و نزد
فرومولیدنفرهنگ فارسی عمید۱. مولیدن.۲. درنگ کردن؛ تٲخیر کردن.۳. عقب ماندن.۴. واپس خزیدن و به در درفتن.