میتلغتنامه دهخدامیت . (فرانسوی ، اِ) اساطیر. افسانه .داستان . دستان اساطیرالاولین . رجوع به اساطیر شود.
میتلغتنامه دهخدامیت . [ م َ ] (ع ص ) مَیِّت . مرده . (منتهی الارب ). آنکه مرده باشد. (از ناظم الاطباء). رجوع به مَیِّت شود.
میتلغتنامه دهخدامیت . [ م َی ْ ی ِ ] (ع ص ) مرده .ج ، اموات ، موتی ، میتون . (منتهی الارب ). مَیْت . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). به معنی مرده و میت در اصل میوة بر وزن فیعل بود پس واو را به یاء بدل کرده ا
ماتmatte, flat 3واژههای مصوب فرهنگستانویژگی سطحی که برّاقیت آن در زاویۀ 60 درجه در گسترۀ صفر تا ده و در زاویۀ 85 درجه در گسترۀ صفر تا پانزده قرار دارد
ورنی ماتflat varnish, matte varnishواژههای مصوب فرهنگستاننوعی ورنی که با درصد معینی ماتکننده ترکیب میشود تا در هنگام خشک شدن جلوهای مات بیابد
میتدلغتنامه دهخدامیتد. [ ت َ ] (ع اِ) میتدة. (منتهی الارب ). میخکوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به میتدة شود.
میتدةلغتنامه دهخدامیتدة. [ ت َ دَ ] (ع اِ) میتد. میخکوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چوب کوب . (مهذب الاسماء). و رجوع به میتد شود.
میتدلغتنامه دهخدامیتد. [ ت َ ] (ع اِ) میتدة. (منتهی الارب ). میخکوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به میتدة شود.
میتدةلغتنامه دهخدامیتدة. [ ت َ دَ ] (ع اِ) میتد. میخکوب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چوب کوب . (مهذب الاسماء). و رجوع به میتد شود.
کمیتلغتنامه دهخداکمیت . [ ک ُ م َ / م ِ ] (ع اِ) اسب نیک سرخ فش و دم سیاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، کُمت ، کماتی (کزرابی ) مثله شذوذاً. سیبویه گفت : از خلیل در باره ٔ کمیت سوال کردم . خلیل گفت : این کلمه بدان جهت مصغر شده است که نه سیاه خالص و نه س
پیر ارمیتلغتنامه دهخداپیر ارمیت . [ ی ِ اِ ] (اِخ ) (یعنی پیر منزوی ) نام راهبی موجد و مشوق جنگهای صلیبی ، جنگهایی که خانمانهای بی حد و حصری را بسوخت ، این متعصب نادان در حدود 1050 م . در آمیان متولد شد ابتدا بسپاهیگری و بعد براهبی مشغول گردید؛ و بسال <span class=
حاکمیتلغتنامه دهخداحاکمیت .[ ک ِ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حاکمی . عمل حاکم .- حق حاکمیت ملی ؛ حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است ، و به موجب آن باید ملتها بر سرنوشت خود مسلط باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد.
حمیتلغتنامه دهخداحمیت . [ ح َ ] (ع ص ) استوار از هر چیز. (منتهی الارب ). المتین من کل شی ٔ. حتی گویند: تمرحمیت و عسل حمیت . (اقرب الموارد). || بسیار شیرین : تمر حمیت .(منتهی الارب ). || شدید: غضب حمیت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) خیک روغن که در آن رب انداخته باشند. (منتهی الارب ).