میدهلغتنامه دهخدامیده . [ م َ دَ / م ِ دِ] (اِ) آرد گندم دوباره بیخته را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). آرد پارچه بیز. (غیاث ) آرد گندم که به مبالغه بیخته باشند. (آنندراج ). نرم ساییده : از آرد میده و روغن و انگبین کلیچه پخته و از
میدهلغتنامه دهخدامیده . [ م َ ی َ دَ ] (از ع ، اِ) میدة. سفره . خوان آراسته به طعام . رجوع به میدة شود.
میدهفرهنگ فارسی عمید۱. آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند.۲. (اسم) نانی که از این نوع آرد پخته شود: ◻︎ جوینی که از سعی بازو خورم / بِه از میده بر خوان اهل کرم (سعدی۱: ۱۲۹).۳. (اسم) نوعی حلوا.
میدهفرهنگ فارسی معین(مَ دَ یا دِ) (اِ.) آرد گندم که آن را دو بار بیخته باشند و نانی که از این آرد پخته باشند.
چمیدهلغتنامه دهخداچمیده . [ چ َ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) از روی ناز و غمزه و خرام و تکبر براه رفته . (برهان ) (آنندراج ). خرامیده بطور بزرگواری و حشمت و زیبایی . (ناظم الاطباء). و رجوع به چم و چمیدن شود. || خم شده را نیز گویند. (
مدحلغتنامه دهخدامدح . [م َ ] (ع اِمص ) ستایش . ثنای به صفات جمیله . وصف به جمیل . توصیف به نیکوئی . مدحت . مدیح . مدیحه . نقیض هجا. نقیض ذم . (یادداشت مؤلف ). آفرین . تحسین . تمجید. مقابل هجو : آفرین و مدح سود آید تراگر به گنج اندر زیان آید همی . <p class
مدعیلغتنامه دهخدامدعی . [ م َ عی ی ] (ع ص ) مرد متهم در نسب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
میدهدگویش اصفهانی تکیه ای: hâɂade طاری: hâɂata طامه ای: heɂede طرقی: hâɂata /hâ:ta کشه ای: hâɂata نطنزی: hâɂada
میده سالارلغتنامه دهخدامیده سالار. [ م َ دَ / م ِ دِ ] (ص مرکب ) خوانسالار. || نانوا و نان پز. (ناظم الاطباء). نان پز و ناظر و طباخ . (از آنندراج ) (انجمن آرا). شخصی را گویند که نان می پزد. (آنندراج ) (برهان ). نان پز را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) :<
میده نهلغتنامه دهخدامیده نه . [ م َ دَ / م ِ دِ ن ِه ْ ] (نف مرکب ) آن که سفره آرد و گسترد. سفره چی و چاشنی گیر. (ناظم الاطباء). کنایه از سفره چی باشد و آن را در هندوستان چاشنی گیر می گویند. (برهان ). سفره چی که در هندوستان به چاشنی گیر شهرت دارد و صحیح شده و اغ
پانیلغتنامه دهخداپانی . (هندی ، اِ) آب . (رشیدی ). ماء : نه در آن معده ریزه ٔ میده نه در آن دیده قطره ٔ پانی . سنائی .اسامی دراین عالم است ار نه حاشاچه آب و چه نان و چه میده چه پانی .سنائی .
پانیفرهنگ فارسی عمیدآب: ◻︎ نه در آن معده ریزهای میده / نه در آن دیده قطرهای پانی (سنائی: لغتنامه: پانی).
کلبوکواژهنامه آزاداصلِ کلمهء مارمولک از کلمهء مار موزه اومده و موزه معنیِ کفش میده کلمهء کلبوک یا کل+بوک یا کل+پک در لحجه بوشهری که در لهجهء کرمانی ها بهش میگن کر+پو از کلمهء کــِــر + پوی اومده کـِـر معنیِ گوشهء دیوار میده .. میگن کرِ دیوار پوی هم معنیِ پوییدن و کاویدن میده یعنی مارمولک همیشه گوشهء دیوار راه میره
میده سالارلغتنامه دهخدامیده سالار. [ م َ دَ / م ِ دِ ] (ص مرکب ) خوانسالار. || نانوا و نان پز. (ناظم الاطباء). نان پز و ناظر و طباخ . (از آنندراج ) (انجمن آرا). شخصی را گویند که نان می پزد. (آنندراج ) (برهان ). نان پز را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) :<
میده نهلغتنامه دهخدامیده نه . [ م َ دَ / م ِ دِ ن ِه ْ ] (نف مرکب ) آن که سفره آرد و گسترد. سفره چی و چاشنی گیر. (ناظم الاطباء). کنایه از سفره چی باشد و آن را در هندوستان چاشنی گیر می گویند. (برهان ). سفره چی که در هندوستان به چاشنی گیر شهرت دارد و صحیح شده و اغ
میدهدگویش اصفهانی تکیه ای: hâɂade طاری: hâɂata طامه ای: heɂede طرقی: hâɂata /hâ:ta کشه ای: hâɂata نطنزی: hâɂada
دردمیدهلغتنامه دهخدادردمیده . [ دَ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دمیده : سخاش نور نخستین شناس و صور پسین که جان به قالب امید دردمیده ٔ اوست . خاقانی .نقر؛ دردمیده شده . (ترجمان القرآن جرجانی ).
دل رمیدهلغتنامه دهخدادل رمیده . [ دِ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) رمیده دل . آنکه دل او رمیده باشد. دل از دست داده . ترسان . هراسان . بیم زده : دل رمیده کی تواند ساخت با ساز وجودسگ گزیده کی تواند دید در آب روان . <p class="author"
دمیدهلغتنامه دهخدادمیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف ) فوت کرده . پف کرده . || که در آن بدمند. نای و بوق و مشک و هر چیزی که در آن دمیده باشند : ز نای دمیده بر آهنگ دورگمان بود کآمد سرافیل و صور. نظامی . |
خانه رمیدهلغتنامه دهخداخانه رمیده . [ ن َ / ن ِ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه از خان و مان دور افتاده باشد. (آنندراج ).