وذیلغتنامه دهخداوذی . [ وَذْی ْ ] (ع اِ) ودی . آب که پس ازبول بیرون آید. آب رقیق و لزج را که پس بول بیرون آید وذی گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آبی که پس از انزال از کسی خارج میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به وَذی ّ شود. || خراش . || (مص ) خراشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد)
وذیلغتنامه دهخداوذی .[ وَ ذی ی ] (ع اِ) وَذْی ْ. آبی که پس از انزال از کسی خارج میشود. (ناظم الاطباء). رجوع به وَذْی شود.
جُرم حدّیhudud crimeواژههای مصوب فرهنگستانتخطی از قوانین اسلامی که شامل جرایمی مانند سرقت و زنای محصنه و لواط و مصرف الکل است
گودیلغتنامه دهخداگودی . [ گ َ / گُو ] (حامص ) عمق . قعر. پستی . غور. فرود. دورتکی . ژرفا. ته .تک . || (اِ) گودال و جای عمیق و زمین پست و مغاک . (ناظم الاطباء). حفره . و رجوع به گود شود.
ودیلغتنامه دهخداودی . [ وَ دا ] (ع اِ) هلاک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هلاک و تباهی . || خونریزی . (ناظم الاطباء).
ودیلغتنامه دهخداودی . [ وَ دی ی ] (ع اِ) آب مرد که بعد از بول برآید. (منتهی الارب ). آب غلیظ سپید که پس از بول برآید. (ناظم الاطباء). رجوع به وَدْی ْ شود. || نهال ریزه ٔ خرما. (منتهی الارب ). نهال ریزه ٔ خرمابن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ودیة یکی آن است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
وذیللغتنامه دهخداوذیل . [ وَ ] (ع اِ) وذائل . ج ِ وذیلة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی آیینه و پاره ای از سیم جلاداده . رجوع به وذیلة شود.
وذیلةلغتنامه دهخداوذیلة. [ وَ ل َ ] (ع اِ) آینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آینه به لغت هذیل . (از اقرب الموارد). || پاره ای از سیم جلاداده یا عام است . (ناظم الاطباء). قطعه ای از نقره ٔ جلاداده شده یا عام است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، وذیل ، وذایل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
وذیمةلغتنامه دهخداوذیمة. [ وَ م َ ] (ع اِ) هدیه ٔ خانه ٔکعبه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هدیه ٔ خانه ٔ کعبه و مالی که در آن نذر باشد. (ناظم الاطباء). ج ، وذائم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || وذیمةالکلب ؛ قلاده که در گردن سگ کنند. (اقرب الموارد).
وذیةلغتنامه دهخداوذیة. [ وَ ی َ ] (ع اِ) درد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). وجع. (اقرب الموارد). || بیماری . || عیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند: ما به وذیة. (منتهی الارب ). || آب اندک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
پروستاتفرهنگ فارسی عمیدغدۀ کوچک مخروطیشکلی در زیر مثانۀ مردان که مجرای منی از آن عبور میکند و مایع لزج سفیدرنگی را ترشح میکند؛ وذی.
آب سردیلغتنامه دهخداآب سردی . [ ب ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب که پس از بول از مجری برآید. ودی . وذی . (زمخشری ).
شعوذیلغتنامه دهخداشعوذی . [ ش َع ْ وَذی ی ] (ع اِ) برید چاپار و پست . (ناظم الاطباء). رسول امراء بر برید. (آنندراج ). شعوذة. پیک . نامه بر. این واژه در بادیه مستعمل نیست . (از اقرب الموارد).
غدهفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) تومور: غدۀ سرطانی.۲. (زیستشناسی) بافتی در بدن که مادهای ترشح میکند: غدۀ لوزالمعده، غدۀ تیروئید.۳. تکه گوشت سخت یا پیه به اندازۀ فندق یا بزرگتر که میان گوشت پیدا میشود؛ دژپیه.⟨ غدۀ فوق کلیوی: (زیستشناسی) هریک از دو غدۀ کوچک بر روی کلیهها که بخش مرکزی آنها هو
بلللغتنامه دهخدابلل . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) تری و نمناکی . (منتهی الارب ). تری . (دهار) (از ذیل اقرب الموارد) (غیاث ). نم . ندی . نداوت . رطوبت . ندوت .- بلل شبهه ؛ در اصطلاح فقهی ، تری زیر جامه ٔ نائم که در بیداری نداند چیست . تری که مرد در جامه بیند و نداند چیست .
وذیللغتنامه دهخداوذیل . [ وَ ] (ع اِ) وذائل . ج ِ وذیلة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به معنی آیینه و پاره ای از سیم جلاداده . رجوع به وذیلة شود.
وذیلةلغتنامه دهخداوذیلة. [ وَ ل َ ] (ع اِ) آینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آینه به لغت هذیل . (از اقرب الموارد). || پاره ای از سیم جلاداده یا عام است . (ناظم الاطباء). قطعه ای از نقره ٔ جلاداده شده یا عام است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، وذیل ، وذایل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا
وذیمةلغتنامه دهخداوذیمة. [ وَ م َ ] (ع اِ) هدیه ٔ خانه ٔکعبه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هدیه ٔ خانه ٔ کعبه و مالی که در آن نذر باشد. (ناظم الاطباء). ج ، وذائم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || وذیمةالکلب ؛ قلاده که در گردن سگ کنند. (اقرب الموارد).
وذیةلغتنامه دهخداوذیة. [ وَ ی َ ] (ع اِ) درد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). وجع. (اقرب الموارد). || بیماری . || عیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند: ما به وذیة. (منتهی الارب ). || آب اندک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حسین مروروذیلغتنامه دهخداحسین مروروذی . [ ح ُ س َ ن ِ م َرْوْ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد معروف به قاضی . رجوع به حسین مروزی شود.
حوذیلغتنامه دهخداحوذی . [ ذی ی ] (ع ص ) نیک راننده ٔ برانگیزنده بر رفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
جوذیلغتنامه دهخداجوذی . [ ذی ی ] (ع اِ) کساء. (اقرب الموارد).گلیم . (منتهی الارب ) (قاموس ). رجوع به جودیاء شود.
شعوذیلغتنامه دهخداشعوذی . [ ش َع ْ وَذی ی ] (ع اِ) برید چاپار و پست . (ناظم الاطباء). رسول امراء بر برید. (آنندراج ). شعوذة. پیک . نامه بر. این واژه در بادیه مستعمل نیست . (از اقرب الموارد).
شنبوذیلغتنامه دهخداشنبوذی . [ ش َ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به شنبوذ که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).