پویهلغتنامه دهخداپویه . [ ی َ ] (اِخ ) دهی از بلوک کلاته دهستان مرکزی بخش میامی شهرستان شاهرود، واقع در 33 هزارگزی شمال میامی و 8 هزارگزی شمال راه آهن خراسان . جلگه ، معتدل ، دارای 200تن سکنه
پویهفرهنگ فارسی عمید۱. دو: ◻︎ پایش از آن پویه درآمد ز دست / مهر دل و مهرۀ پایش شکست (نظامی۱: ۸۲).۲. رفتن، نه سریع نه کند.
پویهلغتنامه دهخداپویه . [ ی َ /ی ِ ] (اِمص ) اسم از پوییدن . رفتاری متوسط نه آهسته و نه تند. (برهان ). رفتن نه بشتاب و نه نرم . رواغ . (منتهی الارب ). تاخت . بپویه رفتن . پوییدن : زواره چو بشنید آن پند اوی بپویه فکند اسپ و بنها
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
واگوییcalling outواژههای مصوب فرهنگستانبازخوانی دادههای گفتاری بهوسیلۀ خدمه یا ناظر زمینی برای کمک به خلبان یا دیگر خدمه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
کار اصطلاحشناسی موردی،واژهگزینی موردیad hoc terminology workواژههای مصوب فرهنگستانحل مسائل جاری اصطلاحشناسی نظیر جستوجوی واژههای جدید و معادلها و مترادفها
پویهچمورزیaerobic gymnastics, sports aerobics, sport aerobicsواژههای مصوب فرهنگستاناجرای مداوم و پیدرپی حرکات پیچیده و دشوار و دقیق به همراه موسیقی که از پویهورزی منشأ میگیرد و خلاقیت فردی چمورز در آن نشان داده میشود متـ . پویهژیمناستیک
پویهورزیaerobicsواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از حرکات نرمشی تند و پیدرپی با هدف حفظ یا بهبود آمادگی جسمانی و تناسب اندام
پویه رفتنلغتنامه دهخداپویه رفتن . [ ی َ / ی ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) خبب : ارقال ؛ پویه رفتن ناقه .(صراح ). روغ ؛ پویه رفتن روباه . رجوع به پویه شود.
پویه دویدنلغتنامه دهخداپویه دویدن . [ ی َ / ی ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) ضباح . ضبح . رَقَص . رَقْص . رَقَصان . فرار. فرّ. شطف و شطوف . مفر. وقصة. عسل و عسلان . (منتهی الارب ). رمل . (صراح ). خبب : ارتجح البعیر؛ جنبید شتر در پویه دویدن . (منتهی الارب ). ارقال ؛ پویه دوید
سمفونیsymphonyواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع موسیقی غربی برای سازگان بزرگ که نوع کلاسیک آن معمولاً دارای چهار پویه است و ساختار پویۀ اول آن به فرم سونات است
همسُراییchorus 4واژههای مصوب فرهنگستانقطعهای برای گروه همسُرایان که اغلب پویهای از یک اثر بزرگ است
یهرهلغتنامه دهخدایهره . [ ی ُ رَ / رِ ] (ص ) آرزومند. (ناظم الاطباء). به معنی یویه [ پویه ] است .(از شعوری ج 2 ورق 450). رجوع به پویه و یوبه شود.
پویه رفتنلغتنامه دهخداپویه رفتن . [ ی َ / ی ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) خبب : ارقال ؛ پویه رفتن ناقه .(صراح ). روغ ؛ پویه رفتن روباه . رجوع به پویه شود.
پویه دویدنلغتنامه دهخداپویه دویدن . [ ی َ / ی ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) ضباح . ضبح . رَقَص . رَقْص . رَقَصان . فرار. فرّ. شطف و شطوف . مفر. وقصة. عسل و عسلان . (منتهی الارب ). رمل . (صراح ). خبب : ارتجح البعیر؛ جنبید شتر در پویه دویدن . (منتهی الارب ). ارقال ؛ پویه دوید
پویه کردنلغتنامه دهخداپویه کردن . [ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رفتن نه نرم و نه بشتاب : بر طراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن .منوچهری .
پویه پویلغتنامه دهخداپویه پوی . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ، ق مرکب ) پوی پوی . شتاب شتاب . یعنی پوینده بطور پویه که رفتار مخصوص باسب است ، یا هاء آن بدل از الف باشد، پس در اصل پویاپوی باشد. (آنندراج ) : فکندی مرا در تک و پویه پو
پویه دوانلغتنامه دهخداپویه دوان . [ ی َ / ی ِ دَ ] (نف مرکب ) صفت بیان حالت ، پویه دونده : فرره ؛ بسیار گریزنده و پویه دوان . (منتهی الارب ). رجوع به پویه شود.
پشاپویهلغتنامه دهخداپشاپویه . [ پ َ ی َ ] (اِخ ) فشافویه . نام بلوکی در جنوب شرقی طهران . دو بلوک غار و پشاپویه از شمال محدود است به کوه سه پایه و حومه ٔ طهران و کن و از مغرب به شهریار و از جنوب به دریاچه ٔ قم و کویر و از مشرق به ورامین ، قسمت شمالی آن موسوم به غار و قسمت جنوبی پشاپویه است . (از
هواپویهaerodyneواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای پرنده، سنگینتر از هوا، که با تولید نیروی آئرودینامیکی، ازجمله نیروی رانش مستقیم موتور، خود را در جوّ نگه میدارد