کریرلغتنامه دهخداکریر. [ ک َ ] (ع اِ) آواز سینه که به آواز گلوی خبه کرده ماند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آواز و صدا کردن کسی باشد که سینه ٔ او گرفته باشد. (برهان ). آواز گلوی خبه کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صدای کسی که او را خفه می کرده باشند. (برهان ). آو
کرگرلغتنامه دهخداکرگر. [ ک َ گ َ ] (اِخ ) کرکر. نام حضرت احدیت جل جلاله و معنی ترکیبی آن خداوند توانائی وقدرت است . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به کرکر شود.
قریرلغتنامه دهخداقریر. [ ق َ ] (ع ص ) رجل قریرالعین ؛ مرد خنک چشم . (منتهی الارب ) : ادب رابه من بود بازو قوی به من بود چشم کتابت قریر. ناصرخسرو.بر سر لشکر کفار به هنگام نبردچشم تقدیر به شمشیرعلی بود قریر. <p class="author"
کریرجلغتنامه دهخداکریرج . [ ک ُ رَ رَ ] (ع اِ) ماهیی است خرد برنگ سبز و آن را کَرارِجه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ). یک نوع ماهی کوچک سبزرنگ . (ناظم الاطباء).
کرورلغتنامه دهخداکرور. [ ک ُ ] (ع مص ) کَرّ. کریر. تکرار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). میل نمودن و حمله کردن بر کسی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || برگردیدن سوار از میدان جنگ جهت جولان و دوباره بازگشتن برای نبرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || از پی درآمدن شب و
کرلغتنامه دهخداکر. [ ک َرر ] (ع مص ) حمله کردن بر کسی و میل نمودن بدو. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). میل نمودن و حمله کردن . یقال : انهزم عنه ثم کر علیه . کُرور. تَکرار. (اقرب الموارد). || برگردیدن سوار از میدان جنگ جهت جولان و دوباره بازگشتن برای نبرد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الم
کریرجلغتنامه دهخداکریرج . [ ک ُ رَ رَ ] (ع اِ) ماهیی است خرد برنگ سبز و آن را کَرارِجه نیز گویند. (یادداشت مؤلف ). یک نوع ماهی کوچک سبزرنگ . (ناظم الاطباء).
تکریرلغتنامه دهخداتکریر. [ ت َ ] (ع مص ) بسیار واگردانیدن . (زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). باربار گردانیدن و بارها بازآمدن چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تکرار. تکرة. کرکرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : بر استمرار ایام و تکریر اعوام در مراتب ع
تکریرفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - کاری را دوباره انجام دادن . 2 - سخنی را دوباره گفتن . 3 - آوردن دو یا چند کلمه به یک معنی .