کودکلغتنامه دهخداکودک . [ دَ ] (ص ) کوچک . صغیر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی ، کوتک بمعنی صغیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). صورت دیگر آن کوچک است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوچک شود. || (اِ) طفل و بچه خواه پسر باشد و یا دختر. (ناظم الاطباء). فرزندی که به حد بلوغ نرسیده (پسر یا دختر
زبان کودکلغتنامه دهخدازبان کودک . [ زَ ن ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سخنی که با کودکان گفته میشودو برای آنان قابل فهم است . زبان کودکی : چونکه با کودک سر و کارم فتادپس زبان کودکان باید گشاد. مولوی .رجوع به زبان اطفال شود.
دیله کودکلغتنامه دهخدادیله کودک . [ ل َ دَ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان گوید دجیل نهری است به اهواز که آن را اردشیربن بابک حفر نمود. حمزه گوید که نام این رود در روزگار فرس دیله کودک یعنی دجله ٔ خرد بوده است که به دجیل معرب گردید مخرج این نهر از اصفهان و مصب آن به دریای فارس نزدیک آبادان است . (ا
کودک دریالغتنامه دهخداکودک دریا. [ دَ دَرْ ] (اِخ ) دجله . اربل رود. (مراصد الاطلاع ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کودک آمدنلغتنامه دهخداکودک آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) زاییده شدن کودک . متولد شدن کودک : که از دخترپهلوان سپاه یکی کودک آمد چو تابنده ماه . فردوسی .چو نه ماه بگذشت بر خوبچهریکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردو
کودکانهلغتنامه دهخداکودکانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بچگانه وبطور بچگی . (ناظم الاطباء). بچگانه . همچون طفلان . (فرهنگ فارسی معین ). چون کودکان . و رجوع به کودک شود.
کودکستانلغتنامه دهخداکودکستان . [ دَ ک ِ ] (اِ مرکب ) مدرسه ای که به پرورش کودکان (بین 3 تا 6 ساله ) تخصیص دارد. کودکستان پس از مدرسه ٔ دامان مادر و پیش از دبستان قرار دارد. (فرهنگ فارسی معین ). مدرسه مانندی برای پرورش اطفال خردس
کودکشلغتنامه دهخداکودکش . [ کو ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کناس را گویند. (آنندراج ). کودکشنده . کناس . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوت کش شود. || جاروب کش کوچه و برزن . (ناظم الاطباء).
کودکشیلغتنامه دهخداکودکشی . [ کو ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) کناسی . (فرهنگ فارسی معین ). عمل کودکش . رجوع به کودکش شود.
کودک دریالغتنامه دهخداکودک دریا. [ دَ دَرْ ] (اِخ ) دجله . اربل رود. (مراصد الاطلاع ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کودک آمدنلغتنامه دهخداکودک آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) زاییده شدن کودک . متولد شدن کودک : که از دخترپهلوان سپاه یکی کودک آمد چو تابنده ماه . فردوسی .چو نه ماه بگذشت بر خوبچهریکی کودک آمد چو تابنده مهر. فردو
کودک آوردنلغتنامه دهخداکودک آوردن . [ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) بچه زاییدن : ششم سال آن دخت قیصر ز شاه یکی کودک آورد مانندماه . فردوسی .رجوع به کودک آمدن شود.
کودک سرشتلغتنامه دهخداکودک سرشت . [ دَ س ِ رِ ] (ص مرکب ) کسی که اخلاق وعادت کودکان دارد. (فرهنگ فارسی معین ) : همه کوسه و پیر و کودک سرشت به خوبی روند ارچه هستند زشت .نظامی (از آنندراج ).
کودک سرشتیلغتنامه دهخداکودک سرشتی . [ دَ س ِ رِ ] (حامص مرکب ) اخلاق و عادات کودکان داشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
زبان کودکلغتنامه دهخدازبان کودک . [ زَ ن ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سخنی که با کودکان گفته میشودو برای آنان قابل فهم است . زبان کودکی : چونکه با کودک سر و کارم فتادپس زبان کودکان باید گشاد. مولوی .رجوع به زبان اطفال شود.
دیله کودکلغتنامه دهخدادیله کودک . [ ل َ دَ ] (اِخ ) یاقوت در معجم البلدان گوید دجیل نهری است به اهواز که آن را اردشیربن بابک حفر نمود. حمزه گوید که نام این رود در روزگار فرس دیله کودک یعنی دجله ٔ خرد بوده است که به دجیل معرب گردید مخرج این نهر از اصفهان و مصب آن به دریای فارس نزدیک آبادان است . (ا
خدمات سلامت مادر و کودکmaternal and child health servicesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از تسهیلات و برنامهها که با هدف ارائۀ خدمات پزشکی و اجتماعی به مادران و کودکان سازماندهی شده است اختـ . خدمات سماک MCH services
خدمات شنود کودکbaby-listening serviceواژههای مصوب فرهنگستانامکانی که از طریق آن پدرومادر میتوانند زمانی که در خارج از اتاق مهمانخانه هستند صدای گریۀ فرزند خود را بهوسیلۀ صدابَری که در بالای تخت کودک نصب شده است بشنوند