کیبیدنلغتنامه دهخداکیبیدن . [ دَ ] (مص ) یک سو رفتن و تحاشی نمودن ، و بر این قیاس : کیبید و کیبد. (فرهنگ رشیدی ). به یک سو رفتن و تحاشی نمودن ، و بر این قیاس : کیبد و کیبید، و در فارسی کوبیده خاطر و رنجیده دل را کیبیده خوانند، و کوفته خاطر نیز به همین معنی است . (آنندراج ) (انجمن آرا). کناره کر
کبیدنلغتنامه دهخداکبیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص ) از جای گشتن و از جای کشیدن و گردانیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). || کوفته خاطر شدن . رنجیدن . (آنندراج ) : مکیبید و از راستی مگذرید. فردوسی (از آنندراج ).<br
يَقْبِضْنَفرهنگ واژگان قرآنمی بندند - بسته می کنند ( قبض به معني گرفتن چيزي و کشيدن آن به طرف خويش است. عبارت "أَوَلَمْ يَرَوْاْ إِلَى ﭐلطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِکُهُنَّ إِلَّا ﭐلرَّحْمَـٰنُ" یعنی : آيا ندانسته اند كه پرندگان بالاى سرشان را در حالى كه بال مىگشايند و مىبندند، فقط [خداى] رحمان در فضا
کبیدنواژهنامه آزاد دهخدا:از جای گشتن و از جای کشیدن و گردانیدن باشد.مکیبید و از راستی مگذرید:فردوسی (از آنندراج ). دکتر محمود حسابی در کتاب وندها و گهواژه های فارسی کبیدن را برابرنهاد shift پیشنهاد می کند. بدین سان redshift را می توان با "سرخ-کبش" یا "سرخ-کبیدگی" و redshifted را با "سرخ-کبیده" برابر نهاد.
يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْفرهنگ واژگان قرآنامساک می ورزند - بخل می ورزند ( قبض به معني گرفتن چيزي و کشيدن آن به طرف خويش است)
کیبشلغتنامه دهخداکیبش . [ ب ِ ] (اِمص ) اسم از کیبیدن . انحراف . تحریف . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیبیدن شود.
کیبیدگیلغتنامه دهخداکیبیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) انحراف . میل . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیبیدن شود.
کیبانیدنلغتنامه دهخداکیبانیدن . [ دَ ] (مص ) صاحب منتهی الارب در کلمه ٔزیغ گوید: «ازاغ ازاغة؛ کنبانید او را از راه »، چون او از اهل هند است و نسخی در دست داشته که از آن نقل می کرده است گمان می کنم منقول عنه کیبانیدن متعدی کیبیدن بوده است و او به غلط کنبانیدن خوانده است . (ازیادداشت به خط مرحوم ده
تحاشی کردنلغتنامه دهخداتحاشی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انکار کردن و قبول نکردن و نپذیرفتن و امتناع نمودن و به یک سو رفتن . کیبیدن . (ناظم الاطباء).
کیبلغتنامه دهخداکیب . (اِ) از راستی به کژی شدن یا فریفتن به عشق . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 28). رجوع به کیبیدن شود. || پیچ و پیچیدگی . || خمیدگی . || (ص ) مختلط و درهم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
نشکیبیدنلغتنامه دهخدانشکیبیدن . [ ن َ ش َ دَ / ن َ دَ] (مص منفی ) مقابل شکیبیدن . رجوع به شکیبیدن شود.
بشکیبیدنلغتنامه دهخدابشکیبیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) شکیبیدن . بردبار بودن . صبر کردن . رجوع به شکیبیدن شود.
بشکیبیدنلغتنامه دهخدابشکیبیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) شکیبیدن . صبر کردن . تحمل کردن . بردباری کردن . رجوع به شکیبیدن شود.
شکیبیدنلغتنامه دهخداشکیبیدن . [ ش ِ / ش َ دَ ] (مص ) متحمل شدن . صابر و بردبار گشتن . (ناظم الاطباء). صبر کردن . تحمل نمودن . قرار و آرام گرفتن . (آنندراج ) (از برهان ). صبر. اصطبار. مصابرت . صبرکردن . شکیبایی . پاییدن . بماندن . خودداری کردن . (یادداشت مؤلف )