گاورسلغتنامه دهخداگاورس . [ وِ / وَ ] (اِ) معرب آن جاورس ، دانه ای شبیه به ارزن که بیشتر به کبوتران دهند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بطوری که از تقریر صاحب تحفة المؤمنین و غیره معلوم میشود غله ای است که به فارسی ارزن و به هندی چینا نامند و صاحب مصطفوی نوشته که
گاورسفرهنگ فارسی عمیددانهای تلخمزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم میروید؛ گال؛ بسل؛ شوشو.
چاورشلغتنامه دهخداچاورش . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه که در 23 هزارگزی جنوب باختر ارومیه و 3 هزارگزی شمال ارابه روزیوه به ارومیه واقع شده . دره ای است سردسیر و سالم که <span class="hl" dir
اورسلغتنامه دهخدااورس . [ اَ وِ ] (اِ) درخت سرو کوهی . (ناظم الاطباء). بفتح اول و سکون واو و کسر رای مهمله سرو کوهی .(هفت قلزم ). بفتح اول و کسر ثانی سرو کوهی . (از آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). عرعر. (برهان )0
اویرشلغتنامه دهخدااویرش . [ اَ رَ ] (اِ) بر وزن پریوش بلغت ژند و پاژند مقداری از گناهان . (ناظم الاطباء) (برهان ) (انجمن آرا) (هفت قلزم ) (آنندراج ).
گاورسهفرهنگ فارسی عمیدهرچیز خردهریزه که شبیه گاورس باشد: ◻︎ گاورسه چو کرد میندانی / بایدْتْ سپرد زر به زرگر (ناصرخسرو: ۹۴).
گاورسهلغتنامه دهخداگاورسه . [ وَ س َ / س ِ ] (اِ) جمانه ، و آن حبه ای است که از سیم کنند چند ارزنی . گاورس . گاورسه سیمین و زرین و ارزیز. بژه های خرد بود. و بسیاری و اندکی و صلبی و نرمی آن به اندازه ٔ ماده بود وبحسب آن و در جمله ٔ میل به صلبی دارد. علاج آن بعلا
گاورسیلغتنامه دهخداگاورسی . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 33 هزارگزی باختر شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . دامنه ، سردسیر، مالاریائی ، دارای 420 تن سکنه . محصول آنجا لبنیات ، پشم . شغل اها
گاورسینلغتنامه دهخداگاورسین . [ وِ / وَ ] (ص نسبی ) منسوب به گاورس : زغاره ، نان گاورسین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 436) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به گاورس و جاورسیه شود.
گاورسهفرهنگ فارسی معین(وَ رْ س ) (ص .) 1 - هرچیز خرد و ریز مانند گاورس . 2 - ریزه کاری در زرگری به ویژه در انگشتر.
گاورسه ٔ نقره گونلغتنامه دهخداگاورسه ٔ نقره گون . [ وَ س َ / س ِ ی ِ ن ُ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از گوهر تیغ باشد : بلارک بگاورسه ٔ نقره گون ز نقره برآورده گاورس خون .
گاورسهفرهنگ فارسی عمیدهرچیز خردهریزه که شبیه گاورس باشد: ◻︎ گاورسه چو کرد میندانی / بایدْتْ سپرد زر به زرگر (ناصرخسرو: ۹۴).
گاورسه کاریفرهنگ فارسی عمیدریزهکاری در زرگری بهخصوص بر روی انگشتر: ◻︎ تاج گل را کز زرش گاورسهکاری کردهاند/ شبنمش آویزهای درّ و گوهر میکند (سلمان ساوجی: ۹۱).
گاورس هندیلغتنامه دهخداگاورس هندی . [ وَ س ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذرت . بلال . گندمکه . گندم مکه . جاورس هندی .
گاورس سیملغتنامه دهخداگاورس سیم . [ وَ س ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ستاره است . (ناظم الاطباء).