گورلغتنامه دهخداگور. (اِ) به معنی قبر باشد، و آن جایی است که مرده ٔ آدمی را در آن بگذارند. (برهان ). قبر معرب گور است . (آنندراج ). تربت . خاک . نهفت . ستودان . ادم . ثُکنة. (منتهی الارب ). جَدَت . (دهار). جَدَف : حَفیر؛ گور کنده . رَجَم . رَجمة. رُجمة. راموس . رَمس . ضَریح . رَیْم . طَفد. ک
گورلغتنامه دهخداگور.[ گ َ ] (اِخ ) قومی و قبیله ای باشند از کفار هندوستان . (برهان ). آنها را گوره نیز خوانند. (جهانگیری ).
گورلغتنامه دهخداگور. [ گ ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش مهریز شهرستان یزد که در 25 هزارگزی جنوب مهریز و 5 هزارگزی جنوب خاوری جاده ٔ فرعی ابرقو به فخرآباد و سریزد واقع شده است . کوهستانی و معتدل و سکنه ٔآن <span
گورلغتنامه دهخداگور. (اِخ ) شهرکی است خرم [ به پارس ]، اردشیر بابکان کرده است و مستقر او بودی و از گرد وی باره ای محکم است و از وی آب طلع و آب قیصوم خیزد که به همه ٔ جهان ببرند و جای دیگر نباشد. (حدود العالم ). گور یا جور، کرسی نشین اردشیرخره بوده است . اردشیر بابکان این شهر و ایالت آن را ار
ور و ورلغتنامه دهخداور و ور. [ وِرْرُ وِ ] (اِ) پرحرفی . سخنان پوچ و بیهوده . در تداول ، پی درپی سخن گفتن . حرف زدن . تلقین و تکرار. پرحرفی :ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع شود به امثال و حکم دهخدا.
گوربه گورفرهنگ فارسی عمید۱. مردهای که او را از گور درآورند و در جای دیگر دفن کنند.۲. [عامیانه، مجاز] نفرینی دربارۀ مرده؛ گوربهگورشده.
گوریلغتنامه دهخداگوری . (اِخ ) کوری . غوری . قصبه ای است در گرجستان که حکومت گاه قدیم سلاطین کارتیل بوده است و شاه عباس آن را فتح کرد. (از عالم آرا ص 877). رجوع به غوری شود.
گورنی آنبریلغتنامه دهخداگورنی آنبری . [ ن ِ آم ْ بْرِ / ب ِ رِ ] (اِخ ) مرکز بخش سِن ماریتیم از ناحیه ٔ دیپ (در فرانسه ) نزدیک چشمه های اپت که 4400 تن جمعیت دارد. کره ٔ آن معروف است .
گورکشلغتنامه دهخداگورکش . [ ک ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت واقع در 6000 گزی باختر ساردوئیه ، سر راه فرعی ساردوئیه به راین . سکنه ٔ آن 10 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr
گورگالغتنامه دهخداگورگا. [ گ َ وُ ] (مغولی ، اِ) به مغولی کوس و طبل باشد، و آن را گورگه نیز گویند. (آنندراج ) (فرهنگ وصاف ). رجوع به گورگه شود.
درگورلغتنامه دهخدادرگور. [ دَ ] (اِخ ) درگیر. دهی است از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 40 هزارگزی شمال باختری بندرعباس و 5 هزارگزی شمال راه فرعی لار - بندرعباس ، با 405 تن سک
درگورلغتنامه دهخدادرگور. [ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رودان بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 65 هزارگزی شمال خاوری میناب و سر راه مالرو کهنوج به رودان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درگورلغتنامه دهخدادرگور. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خمیر بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع در 46 هزارگزی باختر بندرعباس و دو هزارگزی جنوب راه مالرو خمیر به بندرعباس با 869 تن سکنه . آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است .
دشت گورلغتنامه دهخدادشت گور. [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مزارعی بخش برازجان شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 294 تن . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
دوگورلغتنامه دهخدادوگور. [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن با 694 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ ماسوله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).