یازلغتنامه دهخدایاز. (نف مرخم ) نموکننده و بالنده ، چه درختی که ببالد گویند «یازید» یعنی بالید. (برهان ) (آنندراج ). بالنده و نموکننده . (ناظم الاطباء). || دست به چیزی دراز کردن را نیز گفته اند. (برهان ) (آنندراج ). دست دراز کننده برای گرفتن چیزی . (ناظم الاطباء). || قصد و اراده کننده . (بره
یازفرهنگ فارسی عمیداندازۀ امتداد دو دست در حالی که دستها را افقی از هم باز کنند؛ ارش؛ ارج: ◻︎ گرازه همیشد بهسان گراز / درفشی برافراخته هفتیاز (فردوسی: ۲/۵۸).
یازفرهنگ فارسی عمید۱. = یازیدن۲. درازکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستیاز.۳. یازنده؛ کِشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دیریاز، زودیاز، دوریاز.
یازفرهنگ فارسی معین(اِ.) 1 - ارش ؛ واحدی در طول و آن از نوک انگشت میانی تا آرنج می باشد. 2 - گام ، قدم .
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
یازگلدیلغتنامه دهخدایازگلدی . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش مراوه تپه ٔ شهرستان گنبدقابوس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
یازغلامیلغتنامه دهخدایازغلامی . [ ] (اِخ ) یکی از لهجه های زبان فارسی است . (مقدمه ٔ فرهنگنامه ٔ جدید بقلم دکتر معین ص 4).
یازیدنلغتنامه دهخدایازیدن . [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . میل کردن . قصد چیزی کردن و روی آوردن یا نزدیک شدن یا کشیده شدن به سوی چیزی : بار ولایت بنه از دوش خ
یازیدگیلغتنامه دهخدایازیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی یازیده (صفت مفعولی از یازیدن ).درازشدگی . تمطی . سطواء. مطا. سخواء. (منتهی الارب ).
پوراسوئیلغتنامه دهخداپوراسوئی . (اِخ ) نام محلی است درقفقاز در شمال کویر قره یاز، بین کاخت و گرجستان .
باعفرهنگ فارسی عمیداندازۀ از سرانگشت دست راست تا سرانگشت دست چپ وقتی که دستها را افقی به دو طرف باز کنند؛ باز؛ یاز.
یازگلدیلغتنامه دهخدایازگلدی . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش مراوه تپه ٔ شهرستان گنبدقابوس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
یازغلامیلغتنامه دهخدایازغلامی . [ ] (اِخ ) یکی از لهجه های زبان فارسی است . (مقدمه ٔ فرهنگنامه ٔ جدید بقلم دکتر معین ص 4).
یازیدنلغتنامه دهخدایازیدن . [ دَ ] (مص ) اراده کردن و قصد نمودن . (از برهان قاطع). آهنگ کردن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گراییدن . متمایل شدن . مایل شدن . میل کردن . قصد چیزی کردن و روی آوردن یا نزدیک شدن یا کشیده شدن به سوی چیزی : بار ولایت بنه از دوش خ
یازیدگیلغتنامه دهخدایازیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی یازیده (صفت مفعولی از یازیدن ).درازشدگی . تمطی . سطواء. مطا. سخواء. (منتهی الارب ).
درچه پیازلغتنامه دهخدادرچه پیاز. [ دَ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری فلاورجان و 3هزارگزی شمال راه شهرکرد به اصفهان ، با 7913 تن سک
دشت پیازلغتنامه دهخدادشت پیاز. [ دَ ] (اِخ ) در تداول عامه ٔ مردم در نواحی قاین ، جایی از نیم بلوک ، که آنرا دشت بیاض گویند. (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ). رجوع به دشت بیاض شود.
راز و نیازلغتنامه دهخداراز و نیاز.[ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مرکب از راز بمعنی گفتگوی پنهانی و نیاز بمعنی خواهش و تمنا : زاهد چو از نماز تو کاری نمیرودهم مستی شبانه و راز و نیاز من . حافظ.و رجوع به راز و نیاز کردن شود.|| (اِ مرکب
په پیازلغتنامه دهخداپه پیاز. [ پ ِه ْ ] (اِ مرکب ) اشکنه . پیازو (پیاز آب ) : ای دریغا گر بدی پیه و پیازپه پیازی کردمی گر نان بدی . مولوی .نقل است که وقتی خادمه ٔ رابعه په پیازی میکرد که روزها بود تا طعامی نساخته بودند. (تذکرة الاولیا
پیازلغتنامه دهخداپیاز. (اِ) سوخ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بَصل . دوفص . بصلة. (منتهی الارب ). عنبرة القدر. (منتهی الارب ). گیاهی خوردنی که حصه ٔ داخل زمینی آن مدور یا شبیه به آن است بقدر تخم مرغ یا کوچکتر و یا بزرگتر و با شاخی سبز و باریک و میان کاواک و طعمی تند. رنگ ته پیاز سفید و زرد