درشدنلغتنامه دهخدادرشدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندرون شدن . (آنندراج ). درآمدن . داخل شدن . درون آمدن . در رفتن . (ناظم الاطباء). درون رفتن . بدرون شدن . داخل گردیدن . داخل گشتن . ورود کردن . حلول کردن . وارد گردیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دخول . ولوج . ادخال . تغلغل . (دهار) (المصادر زوز
درشدنفرهنگ فارسی عمید۱. شلیک شدن.۲. [قدیمی] مردن.۳. [قدیمی] رفتن.۴. [قدیمی] مشغول شدن.۵. [قدیمی] مخلوط شدن.۶. [قدیمی] درآمدن؛ داخل شدن.
درسدنلغتنامه دهخدادرسدن . [ دْرِ / دِ رِ دِ ] (اِخ ) شهری است در جمهوری آلمان فدرال با 491714 تن سکنه ، پایتخت کشور سابق ساکس در شرق آلمان بر رود الب ، از مراکز صنعتی و از بنادر بزرگ درنبومی است و اصلاً از مهاجرنشین های قوم اس
دور درشدنلغتنامه دهخدادور درشدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تعقر. (المصادر زوزنی ). تعمق . (تاج المصادر بیهقی ). تنوش . (دهار). فروشدن . به عمق و ژرفا شدن . (یادداشت مؤلف ):تعمق ؛ دور درشدن در چیزی . (المصادر زوزنی ). تبحر. تبقر؛ دور شدن در علم . (المصادر زوزنی ). توغل ، دور درشدن در گرها یا در زم
درگشادنلغتنامه دهخدادرگشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) (از: در، پیشوند + گشادن ) گشادن . گشودن . فتح .- کمین درگشادن ؛ از کمین برآمدن . بر دشمن تاختن : مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). || در گشاد
کمین درگشادنلغتنامه دهخداکمین درگشادن . [ ک َ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کمین گشادن . کمین برگشادن : مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). و رجوع به کمین گشادن شود.
دور درشدنلغتنامه دهخدادور درشدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تعقر. (المصادر زوزنی ). تعمق . (تاج المصادر بیهقی ). تنوش . (دهار). فروشدن . به عمق و ژرفا شدن . (یادداشت مؤلف ):تعمق ؛ دور درشدن در چیزی . (المصادر زوزنی ). تبحر. تبقر؛ دور شدن در علم . (المصادر زوزنی ). توغل ، دور درشدن در گرها یا در زم
انسکاکلغتنامه دهخداانسکاک . [ اِ س ِ ] (ع مص ) بهم درشدن . (منتهی الارب ). و رجوع به اقرب الموارد شود.
داخل گشتنلغتنامه دهخداداخل گشتن . [ خ ِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درآمدن . درشدن . بدرون رفتن . داخل شدن . داخل گردیدن .
تواشجلغتنامه دهخداتواشج . [ ت َ ش ُ ] (ع مص ) بهم درشدن . (زوزنی ). به یکدیگر درآمدن و درآمیخته شدن ریشه های درخت . (از اقرب الموارد).
دور درشدنلغتنامه دهخدادور درشدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تعقر. (المصادر زوزنی ). تعمق . (تاج المصادر بیهقی ). تنوش . (دهار). فروشدن . به عمق و ژرفا شدن . (یادداشت مؤلف ):تعمق ؛ دور درشدن در چیزی . (المصادر زوزنی ). تبحر. تبقر؛ دور شدن در علم . (المصادر زوزنی ). توغل ، دور درشدن در گرها یا در زم
اندرشدنلغتنامه دهخدااندرشدن .[ اَ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . وارد شدن ، مقابل بیرون شدن . خروج . (از فرهنگ فارسی معین ). درآمدن .دخول : پس از چهل سال که آدم آنجا اوکنده بود خدای عزوجل جان را بفرستاد تا به تن آدمی اندرشد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ). من آن مال پیش رشید بر