آزاده سرولغتنامه دهخداآزاده سرو. [ دَ / دِ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو آزاد : یلی دید مانند آزاده سروبرخ چون تذرو و میان همچو غَرْو.فردوسی .
اجادةلغتنامه دهخدااجادة. [ اِ دَ ] (ع مص ) جیّد گردانیدن . || نیک گفتن . (منتهی الارب ). نیک گفتاری . || نیک کردن . (مجمل اللغة). نیک کرداری . || چیزی جیّد آوردن . (منتهی الارب ). || اجاده درهماً؛ بخشید او را درم . || اجاد الرجل ُ؛ خداوندِ اسب ِ نیکورو گردید. (منتهی الارب ). خداوند ستور نیک شد
آزادهلغتنامه دهخداآزاده . [ دَ / دِ ] (ص ) آنکه بنده نباشد. حرّ. حرّه . آزاد. آزادمرد. مقابل بنده و عبد. ج ، آزادگان : ز مادر همه مرگ را زاده ایم همه بنده ایم ارچه آزاده ایم . فردوسی .چه گفت آن سخنگ
آزادهلغتنامه دهخداآزاده . [ دَ ] (اِخ ) لقب نوذر، پادشاه پیشدادی . || نام کنیزکی چنگ زن ، معشوقه ٔ بهرام گور.
زادگیلغتنامه دهخدازادگی . [ دَ / دِ ] (حامص )حالت و کیفیت زاده (زاییده ). زاییدگی . ولادت . تولد. و در ترکیبات آید چون : مردم زادگی . کیان زادگی . آقازادگی ، حرام زادگی . حلال زادگی . رجوع به این ترکیبات و زادو زادن شود. || مخفف آزادگی :</span
رخالغتنامه دهخدارخا. [ رَ ] (ع اِمص ) نرمی و سستی و ضعف . (ناظم الاطباء). سستی و نرمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آسانی . (برهان ). نرمی و سستی و فراخی عیش . (ازمنتخب و صراح اللغة) (از غیاث اللغات ) : خودرو چو خس مباش به هر سرد و گرم دهرآزاده سرو باش به هر شد
ببار آمدنلغتنامه دهخداببار آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) بار دادن . باردار شدن . به ثمر رسیدن . مثمر شدن . حاصل آوردن . به میوه و گل نشستن درخت . گل و میوه آوردن : مگردان بما بر دژم روزگارچو آمد درخت بزرگی ببار. فردوسی .بسی برنیامد ب
غرولغتنامه دهخداغرو. [ غ َرْوْ ] (اِ) نای میان تهی باشد که نوازند و به عربی مزمار خوانند. || نای چیزی نوشتن . خامه . (برهان قاطع). نی میان تهی که آن را کلک گویند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || قصب . نی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ) (جهانگیری ). یراع . یراعه . (نصاب الصبیا
آیینلغتنامه دهخداآیین . (اِ) سیرت . رسم .(صراح ). عرف . طبع. عادت . داب . (دهار). آئین . شیمه . روش . دَیْدَن . خلق . خصلت . خو. خوی . منش : سیرت اوبود وحی نامه بکسری چونکه به آئینْش پندنامه بیاکند. رودکی .همه شب بدی خوردن آیین او<
آزادهلغتنامه دهخداآزاده . [ دَ / دِ ] (ص ) آنکه بنده نباشد. حرّ. حرّه . آزاد. آزادمرد. مقابل بنده و عبد. ج ، آزادگان : ز مادر همه مرگ را زاده ایم همه بنده ایم ارچه آزاده ایم . فردوسی .چه گفت آن سخنگ
آزادهلغتنامه دهخداآزاده . [ دَ ] (اِخ ) لقب نوذر، پادشاه پیشدادی . || نام کنیزکی چنگ زن ، معشوقه ٔ بهرام گور.
آزادهفرهنگ فارسی عمید۱. آزاد.۲. اسیر جنگی ایرانی آزادشده پس از جنگ ایران و عراق.۳. [قدیمی] آزادمرد؛ جوانمرد.۴. [قدیمی] اصیل و نجیب.۵. [قدیمی] وارسته: ◻︎ ز مادر همه جنگ را زادهایم / همه بندهایم ارچه آزادهایم (فردوسی: ۳/۱۰).۶. [قدیمی] آنکه بندۀ کسی نباشد.
آزادهدیکشنری فارسی به انگلیسیbroad, catholic, liberal, free, gentle, large-minded, latitudinarian, open, open-minded
آزادهفرهنگ فارسی معین(دِ) [ په . ] (ص .) 1 - اصیل ، نجیب . 2 - ر ه ا. 3 - فروتن . 4 - فارغ . 5 - سَبُک . 6 - وارسته . 7 - ایرانی .
سرآزادهلغتنامه دهخداسرآزاده . [ س َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آزاد. حر : ز فرمان سرآزاده و ژنده پوش ز آواز بیغاره آلوده گوش .فردوسی .
آزادهلغتنامه دهخداآزاده . [ دَ / دِ ] (ص ) آنکه بنده نباشد. حرّ. حرّه . آزاد. آزادمرد. مقابل بنده و عبد. ج ، آزادگان : ز مادر همه مرگ را زاده ایم همه بنده ایم ارچه آزاده ایم . فردوسی .چه گفت آن سخنگ
آزادهلغتنامه دهخداآزاده . [ دَ ] (اِخ ) لقب نوذر، پادشاه پیشدادی . || نام کنیزکی چنگ زن ، معشوقه ٔ بهرام گور.
آزادهفرهنگ فارسی عمید۱. آزاد.۲. اسیر جنگی ایرانی آزادشده پس از جنگ ایران و عراق.۳. [قدیمی] آزادمرد؛ جوانمرد.۴. [قدیمی] اصیل و نجیب.۵. [قدیمی] وارسته: ◻︎ ز مادر همه جنگ را زادهایم / همه بندهایم ارچه آزادهایم (فردوسی: ۳/۱۰).۶. [قدیمی] آنکه بندۀ کسی نباشد.
آزادهدیکشنری فارسی به انگلیسیbroad, catholic, liberal, free, gentle, large-minded, latitudinarian, open, open-minded