اطفاقلغتنامه دهخدااطفاق . [ اِ ] (ع مص ) به مراد رسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اطفاق خدا کسی را به مرادش ؛ ظفرمند کردن وی را. پیروز کردن او را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
ایتفاکلغتنامه دهخداایتفاک . [ ت ِ ] (ع مص ) ائتفاک . دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || منقلب گردیدن : ایتفک البلدة باهلها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). برگردیدن . (از اقرب الموارد). انقلاب . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24).<br
اتفاقفرهنگ فارسی عمید۱. حادثه؛ واقعه؛ پیشامد.۲. (اسم مصدر) متحد بودن.۳. (اسم مصدر) داشتن نظر یکسان؛ همفکری.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] به وقوع پیوستن؛ حادث شدن.
اتفاقلغتنامه دهخدااتفاق . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) با هم یکی شدن . یکی گشتن . || هم پشتی کردن . متفق شدن . || سازواری کردن . با یکدیگر موافقت کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). با هم نزدیک گشتن . موافقت . وفاق . همدستی . همکاری . اتحاد. سازواری . توافق . (زوزنی ). مقابل اختلاف و نفاق <span class="hl"
اتفاقنظرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال اتفاق آرا، وفاقعام، اجماع، وحدت، اتحاد، همفکری، توافق، وحدت نظر آشتی، برقراری صلح بهاتفاق آرا، اجماعاً متفقالقول
بالإجماعِدیکشنری عربی به فارسیدسته جمعي , همه با هم , بالاجماع , به اتفاق آرا , متفقاً , اجماعاً , جملگي , يکسره (اجماعاً)
واشینگتنلغتنامه دهخداواشینگتن . [ ت ُ ] (اِخ ) (جرج ...) یکی از بنیان گذاران دولت ایالات متحده ٔ امریکا و نخستین رئیس جمهوری آن کشور است . وی به سال 1732 م . متولد شد و به سال 1799 در مانت ورنن از همان ایالت درگذشت . او فرزند کشت
اتفاقفرهنگ فارسی عمید۱. حادثه؛ واقعه؛ پیشامد.۲. (اسم مصدر) متحد بودن.۳. (اسم مصدر) داشتن نظر یکسان؛ همفکری.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] به وقوع پیوستن؛ حادث شدن.
اتفاقلغتنامه دهخدااتفاق . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) با هم یکی شدن . یکی گشتن . || هم پشتی کردن . متفق شدن . || سازواری کردن . با یکدیگر موافقت کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). با هم نزدیک گشتن . موافقت . وفاق . همدستی . همکاری . اتحاد. سازواری . توافق . (زوزنی ). مقابل اختلاف و نفاق <span class="hl"
اتفاقدیکشنری فارسی به انگلیسیalliance, chance, circumstance, coincidence, contingent, event, incident, occasion, occurrence, oneness, uncertainty, unity
اتفاقفرهنگ فارسی معین(اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با هم شدن ، با هم بودن . 2 - (اِمص .) اِجماع . 3 - (اِ.) حادثه ، پیشامد. 4 - تقدیر. 5 - با، به همراهی . ؛ ~آراء بی رأی مخالفی .
هم اتفاقلغتنامه دهخداهم اتفاق . [ هََ اِت ْ ت ِ ] (ص مرکب ) متفق . هم عهد. هم پیمان . (یادداشت مؤلف ) : پرویز هم از پدر بگریخت و به آذربایجان رفت و با مرزبانان آنجا هم اتفاق شد. (ابن بلخی ). با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (ابن بلخی ).
اتفاقفرهنگ فارسی عمید۱. حادثه؛ واقعه؛ پیشامد.۲. (اسم مصدر) متحد بودن.۳. (اسم مصدر) داشتن نظر یکسان؛ همفکری.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] به وقوع پیوستن؛ حادث شدن.
بالاتفاقلغتنامه دهخدابالاتفاق . [ بِل ْ اِت ْ ت ِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + اتفاق ) همه باهم . بطوراتفاق . متفقاً. (ناظم الاطباء). همگروه . دسته جمع.
بخت و اتفاقلغتنامه دهخدابخت و اتفاق . [ ب َ ت ُ اِت ْ ت ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شانسی . اتفاقی . || منفعت کثیر حاصل شدن بکسی بلاوجه و بی سعی و تلاش چنانچه مال یافتن کسی در زمین یا در اثنای چاه کندیدن ، و فرق در میان بخت و اتفاق آنکه بخت خاص است و اتفاق عام ، اگر یافتن منفعت کثیر است بخت گویند و