استیحادلغتنامه دهخدااستیحاد. [ اِ ](ع مص ) استئحاد. تنها گردیدن . (منتهی الارب ). منفرد شدن . || ندانستن چیزی را. (منتهی الارب ).
اصطعادلغتنامه دهخدااصطعاد. [ اِ طِ ] (ع مص ) برآمدن . (منتهی الارب ). بالا برآمدن . (ناظم الاطباء). ارتقا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || به کوه برآمدن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
اصطعاطلغتنامه دهخدااصطعاط. [ اِ طِ ] (ع مص ) دارو ریختن شخص در بینی خود. (ازمنتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به اصعاط شود.
استعاطلغتنامه دهخدااستعاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دارو وا بینی خویش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). دارو به بینی خویش واگرفتن . (زوزنی ). خود به بینی خویش دارو ریختن . دارو به بینی کشیدن . سعوط کردن . و الاستعاط بمرارته [بمرارة حجلی ] کل شهر یذکی الذهن .و اذا استعط بمرارة الحجل انسان فی کل یوم <span c
مستأحدلغتنامه دهخدامستأحد. [ م ُ ت َءْ ح ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازمصدر استیحاد. تنهاشونده . (منتهی الارب ). منفرد. (اقرب الموارد). آنکه تنها می ماند. (ناظم الاطباء). رجوع به استئحاد و استیحاد شود. || آنکه آگاهی میدهد. || آنکه می داند. (ناظم الاطباء).