خراقةلغتنامه دهخداخراقة. [ خ َ ق َ ] (ع مص ) ندانستن . (از منتهی الارب ). منه : خرق بالشیی ٔ خراقة؛ ندانست آن چیز را. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خراقیلغتنامه دهخداخراقی . [ خ َ ] (اِخ ) مکنی به ابوالقاسم شیخ حنبلیان بود. رجوع به ابوالقاسم خراقی در این لغت نامه شود.