حسکلغتنامه دهخداحسک . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 60 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و سه هزارگزی جنوب راه مالرو آثار به چال چناره کوهستانی و گرمسیر است . 178 تن سکنه ٔ شیعه ٔ فارسی
حسکلغتنامه دهخداحسک . [ ح َ س َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || عداوت کردن . کینه گرفتن . (زوزنی ). کینه ور شدن . کینه . دشمنی . || حسک دابة؛ جو یا علف خوردن ستور. || کینه ٔ سخت اندر دل . (مهذب الاسماء). کینه ٔ سخت در دل گرفتن . کینه گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ).
حسکلغتنامه دهخداحسک . [ ح َ س َ ] (معرب ، اِ) (معرب از خسک فارسی ).بستیناج . خسک . خارخسک . (بحرالجواهر). خار مغیلان . (صراح ). ضرس العجوز. شکوهه . (حبیش تفلیسی ). خنجک . خار. شکوهج . مرار. حمص الامیر. خار سه سو. شکاهنج . شکوهنج . هروا. خار سه گوشه . (مهذب الاسماء). به ترکی دمردکن . (حبیش تف
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برده سره ٔ بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع در 9 هزارگزی باختر اشترینان و 8 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ اشترینان به نهاوند. محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن <span class=
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 22 هزارگزی جنوب شهریار و 2 هزارگزی رباط کریم . محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 412 تن است که شیعه و فار
اصغاءلغتنامه دهخدااصغاء. [ اِ ] (ع مص ) اصغاءبه حدیث کسی ؛ استماع آن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). گوش داشتن بسخن کسی . (منتهی الارب ). گوش فراداشتن . (از کنز) (غیاث ) (آنندراج ). گوش دادن . (زوزنی ).گوش نهادن . (از مدار). گوش فرادادن . (تاج المصادر بیهقی ). شنودن . گوش کردن . شنفتن . نیوش
اصغارلغتنامه دهخدااصغار. [ اِ ] (ع مص ) خرد گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). کوچک کردن . (لغت خطی ). صغیر گردانیدن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || فرومایه و ذلیل گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). خوار گردانیدن . (منتهی الارب ). حقیر گردانیدن . (آنن
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برده سره ٔ بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع در 9 هزارگزی باختر اشترینان و 8 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ اشترینان به نهاوند. محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن <span class=
اصغرآبادلغتنامه دهخدااصغرآباد. [ اَ غ َ ] (اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران واقع در 22 هزارگزی جنوب شهریار و 2 هزارگزی رباط کریم . محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 412 تن است که شیعه و فار
اصغا فرمودنلغتنامه دهخدااصغا فرمودن . [ اِ ف َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به اصغا و اصغا کردن شود: نوح منصور کلمه ای بسمع قبول اصغا فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 79).
اصغا کردنلغتنامه دهخدااصغا کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصغا فرمودن . استماع کردن . شنودن گفتار کسی را. گوش فراداشتن بسخن کسی . گوش دادن بسخن کسی : امیر سیف الدوله آن نصیحت مقبول داشت و بسمع رضا اصغا کرد و بدان راضی و همدستان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span class="hl" d