اغلیقیلغتنامه دهخدااغلیقی . [ اَ / اِ ] (اِ) بلغت یونانی ترکیبی است که آن را بفارسی پخته جوش گویند و آن شرابی است که با اجزای چند جوشانیده اند و میفختج همان است . (برهان ). بیونانی میفختج نامند. (فهرست مخزن الادویه ). بزبان یونانی میفختج گویند. بپارسی پخته جوش
اغلاقیلغتنامه دهخدااغلاقی . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب است بغلق که معنی چفت در و کلون را افاده میکند و شاید بعض اجداد عرب را که بدان نسبت می کنند شغل کلون سازی داشته است . (از لباب الانساب ). و آنکه به وی نسبت کنند: ابوالحسین احمدبن عبداﷲ بن الحسین بن آمدی معروف به ابن اغلاقی از اهل واسط است . وی د
اغلقدیکشنری عربی به فارسیبستن , مسدود کردن , خوردن , اشفتن , ناراحت کردن , مزاحم شدن , برهم نهادن , جوش دادن , بسته شدن , تعطيل شدن , تعطيل کردن , پايين اوردن , بسته , مسدود
اغلاقلغتنامه دهخدااغلاق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غَلَق ، یعنی آنچه در را با آن بندند و با کلید آن را گشایند. (از اقرب الموارد).
اغلاقلغتنامه دهخدااغلاق . [ اِ ] (ع مص ) در بستن خلاف فتح . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در بستن . (از کنز و منتخب بنقل غیاث اللغات ). دربستن . (المصادر زوزنی ). مقابل گشودن : اغلق الباب ؛ ضد فتحه . والاسم الغلق . و منه : «باب اذا مال للغلق یصرف ». (از اقرب الموارد). || بستم داشتن
می بختجلغتنامه دهخدامی بختج . [ م َ ب ُ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) مأخوذ از می پخته ٔ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). منظور از آن اغلوقی است وآن عصاره ٔ انگور است . (از تذکره ٔ ضریر انطاکی ص 335). معرب می پخته . می پخته . طلاء. می فختج . سیکی . مثلث . مصنف .
میفختجلغتنامه دهخدامیفختج . [ م َ ف ُ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب می پخته . (دهار) (یادداشت مؤلف ). می پخته . می پختج . اغلیقی . مثلث . سیکی . منصف . طلاء. (یادداشت مؤلف ). به پارسی پخته جوش خوانند و آن آب انگور جوشیده است که سه یکی بماند. (اختیارات بدیعی ). معرب از می پخته فارسی است و به عر
می پختهلغتنامه دهخدامی پخته . [ م َ / م ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) دوشاب . (ناظم الاطباء). به معنی دوشاب است . (برهان ). || دوشاب قوام آورده . (ناظم الاطباء). دوشابی را گویند که چندان بجوشانند که به قوام آید. (برهان ) (از انجم